یک چیزی که برای من جالبه اینه که اصلا راکد نشدهام هنوز. آخر هر روز وقتی فکر میکنم، بتونم دقیق لیست کنم چیزهایی رو که اون روز یاد گرفتم. منظورم هم فقط چیزهای کاری نیست خوشبختانه. چیزهایی مثل اینکه چه شکلی باید با آدمها برخورد کرد، چه شکلی جمعی از یه گروه بزرگتر بود، همچین چیزهایی.
یک چیزی که مثلا اخیرا یاد گرفتهام و قبلا خیلی به چشمم نمیاومد، اهمیت اینه که چه شکلی خودت و یا کارت رو پرزنت میکنی. در واقع قبلا یه نکتهی منفی توی ذهنم بود اینکه روی کارهایی که خودم میکنم یا کیفیتهام دقیقا تاکید کنم، ولی اخیرا فهمیدهام که دنیا این شکلی کار نمیکنه و حتی شاید اونقدر هم چیز منفیای نیست این. یه مثالی که به ذهنم میرسه اینه که دو سه هفته پیش توی شرکت، سر یه مسئلهای، رفتیم از یه یارویی یه چیزی رو پرسیدیم، که این یارو واقعا آدم خفن و باسوادیه. سوالمون این شکلی بود که از فلان چیز سر در میاری و بهش مسلطی، و گفت آره، و وقتی پرسیدیم نمیدونست. اینجا منطقا هیچکس به دانش همچین شخصی شک نمیکنه، چون احتمالا روزی پنجاه تا مسئله جلوی پاش قرار میگیره که چهلونهتاش رو حل میکنه، و حالا یکیش رو هم بلد نباشه شاید. ولی نکتهی جالب این بود که واقعا برای من تصور این هنوز یکم سخته که کسی بپرسه فلان چیز رو بلدی/میدونی، و من جوابم تککلمهی آره باشه. احتمالا میگم یه چیزهایی ازش میدونم یا یکم سر در میارم، حتی اگر کلی وقت گذاشته باشم و تهش رو در آورده باشم. فکر کنم دلیلش هم اینه که ناخودآگاه به همین فکر میکنم که همیشه چیزی هست قطعا که من هنوز بلد نیستم، پس نه. و واقعا هم همیشه چیزهایی هست برای یاد گرفتن، ولی صرفا فکر میکنم میتونه این اثر رو هم نداشته باشه. و خب احتمالا اگر اثر این تفاوت جواب رو نمیدیدم همین الان هم بهش فکر نمیکردم، ولی میبینم که چقدر فرق داره اینکه تو دقیقا نشون بدی که به خودت اعتماد داری، تا اینکه این فقط یه چیز درونی باشه برات.
یا مثلا دیروز داشتیم با مهدی حرف میزدیم، و یه جایی داشتم میگفتم خیلی عجیبه که فلانی همزمان داره کار میکنه، معدل بالایی داره، زبان میخونه و پارتنر هم داره. واقعا حتی نه اینکه غبطه بخورم، ولی صرفا جالبه گاهی برام که بعضی آدمها انگار روزشون بیشتر از ۲۴ ساعته. در جواب ولی به شکل عجیبی مهدی گفت که دقیقا همون فلانی یه بار داشته میگفته که نمیدونه چجوری من همیشه دارم یه کورسی رو جلو میبرم و یه چیزی یاد میگیرم، که واقعا جالب بود :)) هر چی جلوتر میرم انگار این بیشتر برام عمقی میشه که واقعا هیچ اهمیتی نداره که هر کسی اطرافت چه کار میکنه. هر کسی با یه سری ارزش و استاندارد داره میره جلو، و شاید این وسط گاهی شک میکنه وسط مسیر که نکنه من دارم این وسط یه چیزی رو اشتباه میزنم، غافل از اینکه احتمالا همه همین فکر رو میکنن گاهی با خودشون. نه اینکه چیزهای مثبت و جالب بقیه رو وام نگیری، ولی صرفا وقتی میدونی خودت که چیزی که داری توش گام برمیداری برات کار میکنه، احتمالا خیلی ایدهی خوبی نیست مقایسهی دائمی با بقیه.
من مدت خوبیه که زیاد موسیقی گوش میکنم، و به شکل عجیب و جالبی متنوع، که واقعا خیلی جالبه. انگار مثلا هر سبک و مدلی یه جزیره بوده، که من سالها صرفا بین دو سهتاشون در تردد بودم، و این مدت به هر کدوم یه سر دارم میزنم و از هر کدوم هم یه چند تا چیز مورد علاقه پیدا میکنم. نمیدونم دقیقا از چی میاد. شاید حالت بیرون اومدن از comfort zone داره، چون واقعا هم یکم برای من حداقل ریسکیه که چیزهایی که میدونم قطعا دوست خواهم داشت رو رها کنم و برم یه یکی چیزی گوش بدم که با یه احتمالی صداش میتونه شبیه گوسفند باشه، ولی تا الان در مجموع تجربهی رضایتبخشی بوده.
و در آخر اینکه قراره برم استانبول. واقعا جالبه فکر کردن بهش، و به نظرم حسن ختام محشریه برای این سال واقعا عجیبوغریب.