با این توضیح پست را آغاز میکنم که خیلی وقت بود قصد داشتم در مورد این کتاب بنویسم. ولی از آنجایی که تقریبا بیشتر زمان بیداریَم صرف درس خواندن میشود، و بعد از آن هم آخر شب معمولا برای رفع خستگی دیدن یک اپیزود پوآرو را به نوشتن پستی طولانی ترجیح میدهم، چند هفته‌ای این کار را عقب انداختم. ولی حالا بالاخره حوصله کرده‌ام و شروع به نوشتن این پست کرده‌ام. امیدوارم برایتان مفید باشد :)

0- اول بگویم از آنجا که نگارنده علاقه‌ی عجیبی به لیست کردن همه چیز دارد، این پست را هم در قالب لیستی شامل چند نکته نوشته است :))

0.5- در این پست چیز خاصی از محتوای کتاب اسپویل نشده است. البته اگه رخ دادن جنایتی در طول کتاب را اسپویل ندانید! :))

1- خب برویم سراغ اصل مطلب. جنایت و مکافات بعد از «اَبله»،دومین تجربه‌ی داستایوسکی خواندن من بود. و نکته‌ی جالب شباهت خیلی زیاد بین شخصیت‌پردازی این دو کتاب بود. تا جایی که شاید بتوانم بگویم بعد از خواندن دو کتاب از داستایوسکی، دیگر الگو و تیپ شخصیت‌های داستایوسکی دستم آمده است. ولی این به معنی تکراری بودن موضوعات نیست. اصلا! داستایوسکی هیچ‌وقت خودش را تکرار نمیکند.

2- به نظرم میتوان به شخصیت راسکلنیکف در قالب نکته‌ای جدا پرداخت. شباهت نسبتا زیاد بین شخصیت او و پرنس مشکین در ابله برایم بسیار جالب بود. و نکته‌ی جالب‌تر در مورد بیماری مشترک این دو است، صرع. در حین خواندن با دوستی در این مورد حرف میزدیم. میگفت که تا جایی که معلوم است، خود داستایوسکی هم به صرع مبتلا بوده است ولی بعضی هم موافق این نظریه نیستند. به نظر من خواندن یکی از همین کتاب‌ها هم کافی است تا پی ببرید تقریبا غیر ممکن است داستایوسکی به این بیماری مبتلا نبوده باشد. توصیفات عجیب و غریب او از حمله‌های عصبی به شخصیت‌های داستان با آن همه جزئیات، ناممکن است از ذهنی که خود آن را تجربه نکرده است تراوش شده باشد. و بخش جالب آنجاست که داستایوسکی میتواند شما را نیز به صورت موقت گرفتار این بیماری کند! به حدی توصیفات عالی نوشته شده‌ند که در زمان خواندن، شما کاملا خود را جای شخصیت اصلی داستان میگذارید و با او مورد این حمله‌ها قرار میگیرید. در خیابان‌ها تلوتلو میخورید، از روی پل رد میشوید، و بعد اصلا یادتان نمی‌اید چگونه از باغی در بیرونِ شهر سر در آورده‌اید.

3- این مورد شاید برای هر شخصی کمی متفاوت باشد، ولی برای من به شخصه خواندن این کتاب اصلا کار آسانی نبود. شاید در کل در حدود ده نوبت کتاب را خواندم، ولی انقدر بین این نوبت‌ها فاصله بود که خواندنش حدود یک ماه طول کشید. چرا؟ فکر کنم به دو دلیل. یکی به دلیل طرز نگاه نسبتا جدیدم به کتاب. دیگر آنچنان برایم تعداد کتاب‌هایی که میخوانم مهم نیست. اول سال میلادی چالش گودریدز را روی یک کتاب گذاشتم، و با خودم قرار گذاشتم کم بخوانم ولی با کیفیت. و دلیل دوم به خود کتاب برمیگردد. این کتاب اگر در آن غرق شوید، روح شما را خنجر میکشد و به معنای واقعی عذابتان میدهد. دلتان میخواهد راسکلنیکف کنار دستتان بود تا بدون درنگ خفه‌اش کنید. هر بار که میخواستم کتاب را باز میکنم، به همه‌ی این‌ها فکر میکردم و به همین دلیل برخی اوقات از باز کردن دوباره‌ی کتاب صرف نظر میکردم. بعد از هر بار خواندن، میگذاشتم خوب ماجراها در ذهنم هضم و ته‌نشین شود و بعد به سراغ ادامه‌ی آن میرفتم. و به شما هم پیشنهاد میکنم زمانی سراغ این کتاب بروید که نسبتا در حال روحی خوبی قرار دارید. فضای کتاب به اندازه‌ای تیره هست که خوشی‌هایتان را کمرنگ کند! 

4- داستایوسکی یک روان‌شناش واقعی است و این را قطعا با خواندن کتاب متوجه خواهید شد. مونولوگ‌های فوق‌العاده‌ی راسکلنیکف پس از ارتکاب جنایت، کاملا نشان‌دهنده‌ی این امر است. داستایوسکی به طور کاملا دقیقی ما را از افکار یک قاتل پس از جنایتش آگاه میکند و حس پشیمانی، ترس و یا حتی لذت پس از آن را به خوبی به ما نشان میدهد. و شاید بتوان بخش زیادی از این نبوغ را در اثر تجربه‌های خود نویسنده دانست. برای مثال توضیحات در مورد رفتن مجرم به صحنه‌ی اعدام و احساسات اودر کتاب ابله، بازتابی از تجربه‌ی مشابهی بوده است که خود او در جوانی داشته است و بسیار خوب توانسته از نوشتن توصیفات و شرح دقیق آن برآید.

5- در ویکی‌پدیا آمده است که داستایوسکی سه بار تلاش کرد داستان را از زبان شخصیت اصلی داستان بنویسد. یک بار به شکل یادداشت‌های روزانه‌ی او، بار دیگر به شکل اعترافات او در دادگاه و سرانجام به شکل خاطرات او پس از آزادی از زندان. ولی در آخر به شکل سوم شخص نوشت. و به شخصه فکر میکنم در هر کدام از آن سه قالب دیگر هم، عجب شاهکاری میتوانست باشد. 

6- من کتاب را با ترجمه‌ی مهری آهی خواندم. ترجمه‌ی نسبتا قدیمی است و به خاطر همین هم دوستش داشتم. و کلا هم برای خواندن کتاب‌های کلاسیک، ترجمه‌های یکم سخت‌خوان را به متنی کاملا روان ترجیح میدهم و دوست دارم با خواندن بندی از کتاب بتوانم تشخیص بدهم که کتابی کلاسیک است. اما اگر شما به ترجمه‌های روان‌تر عادت دارید، احتمالا نشر نگاه برایتان انتخاب مناسبی باشد.