یکی از تغییرات خیلی جالبی که توی این حدود یک سال خیلی واضحه توی من، کنار گذاشتن گاردم به چیزها هست. خیلی هم تدریجی بوده روندش و احتمالا تا حد خیلی خوبی حاصل در ارتباط بودن با افرادی مثل کلم و سارا هست. ولی مثلا فکر کن، ما الان داریم Lockwood & Co رو می‌بینیم که من مطمئنم دو سال قبل سمت همچین چیزی هم نمی‌رفتم. یا یک مثال دیگه‌ی خیلی جالبش جادیه :)) می‌تونید از سارا بپرسید که من چه گارد نسبتا شدیدی به این بشر داشتم. یعنی از یک طرف اطلاعات زیادی ازش نداشتم، و از یک طرف هم کلا قبولش نداشتم و به نظرم یه آدم خل‌وضعی بود(البته این رو درست قضاوت کرده بودم تا حدی). ولی یک چند وقتیه که به خاطر چیزهای مختلف هی می‌رم توی کانال یوتیوبش، و الان کار به جایی رسیده که موقع دویدن رادیوگیک گوش می‌دم. خلاصه که عزیزان، گارد داشتن خوب نیست. این رو از یکی از ریش‌سفید‌های این زمینه بپذیرید.

نمی‌دونم این‌جا گفتم یا نه، ولی بعضی وقت‌ها عمو هاشم یک سری پست‌هایی می‌ذاره توی کانالش در مورد فردیت و جمعیت. جدا از این‌که من عموهاشم رو دوست دارم و به نظرم فرد دغدغه‌مند و خیلی جالبیه، حتی اگه نصف عقایدش رو قبول نداشته باشم و به نظرم استدلال‌هاش توی بعضی چیزها هم اشتباه باشه،‌ این موضوع برای من به شدت جالبه. چون می‌دونی، به صورت کلی خیلی پرداخته نمی‌شه به این‌که هر فرد، به صورت مستقل، چه تاثیراتی می‌تونه روی چیزهای دور و برش داشته باشه. معمولا هم دست کم گرفته می‌شه کلا این تاثیر. خود من هم تا مدت‌های زیادی دست کم می‌گرفتم این موضوع رو. یعنی به نظرم می‌اومد که در نهایت جز در موارد خیلی خاص و نادری، افراد به صورت جداگانه تاثیر خیلی زیاد و تعیین‌کننده‌ای نمی‌تونند روی محیط و آدم‌های اطرافشون داشته باشند. ولی فکر می‌کنم که دانشگاه رفتن و در تعامل بودن با یک محیط و جامعه‌ی متنوع‌تر و بزرگ‌تر این ذهنیت رو هم عوض کرد. مثال‌هایی که خود علیرضا می‌زد جالب بود واقعا. یکیش یک توییت از علی شریفی زارچی هست که من عین متنش رو این‌جا می‌ذارم:

تا زمان من یزد ۴ برنده‌ی طلای کشوری المپیاد کامپیوتر داشت که متوجه شدم حداقل ۳ نفر یک معلم کلاس پنجم ابتدایی داشتیم: آقای سرخوش معلم دبستان دولتی اسلامی رمضانی. شاید تصادفی به نظر برسد ولی به نظرم اصلا این‌طور نیست: با معلومات عمومی بسیار گسترده و بسنده نکردن به کتاب درسی.

همون‌جا هم یک نقل‌قول دیگه از یکی از اساتید دانشگاهشون داره که گفته بوده برای تعالی یک نسل علوم‌ کامپیوتری کشور چهار پنج نفر کافی هستن. من اگه این‌ها رو دو سه سال پیش می‌خوندم، احتمالا هیچ ایده‌ای نداشتم واقعا، ولی الان می‌فهمم که از جای درستی میان. به نظرم میاد که آدم‌ها تاثیر زیادی می‌تونن روی هم داشته باشن و حتی توی موارد زیادی می‌تونن مسیر زندگی چند نفر رو عوض کنن. یکی از دلایل آشتی من با جادی هم احتمالا همینه دقیقا که می‌بینم فارغ از کیفیت دوره‌ها و چیزهای آموزشی که می‌ذاره که در موارد نه چندان کمی با توجه به تجربه‌ی خودم و بقیه کیفیت آن‌چنان زیادی هم نداره، ولی آدم تاثیرگذاریه. احتمالا مسیر افراد خیلی زیادی رو به کل عوض کرده باشه و شخصیت الهام‌بخشی داره.

یک چیز دیگه‌ای هم که باز فکرم مشغولش بود و خیلی غیرمرتبط نیست به این‌ها، فاکتورهای موفقیت آدم‌هاست. حالا خود موفقیت که قطعا از دید هر کس یک چیزی تعریف می‌شه، ولی به صورت کلی منظورم افرادی هست که بهشون نگاه می‌کنی و با خودت فکر می‌کنی این یارو کارش رو بلده. من فکر کنم تا یه حد خوبی این نگرش توم عمیق شده بود که این‌ها یک چیزهای خاصی دارن. یعنی در واقع هم دارن، ولی می‌دونی، انگار مثلا فکر کنی که از مریخی جایی اومدن که انقدر خوب شدن. ولی چیزی که به مرور فهمیدم و الان دیگه تا حد خوبی ازش مطمئنم، اینه که درصد خیلی زیادیشون در مواردی خاص هستن که همه پتانسیل خاص بودن توشون رو دارن، ولی انجامش نمی‌دن. یعنی معمولا این افراد توی کارشون خیلی عمیق می‌شن، علاقه‌ی زیادی دارن، تلاش زیادی در راستاش می‌کنن و یک پیوستگی خوبی هم توی کارشون دارن. و خب این چیزیه که خاص می‌کنه، چون هیچ‌وقت این فاکتورها چیز عمومی و آسونی نبوده احتمالا. این‌که با خودت کنار بیای و واقعا بدونی که داری چه کار می‌کنی و برای چی انجامش می‌دی، احتمالا یه سد محکمی هست که نمی‌ذاره خیلی وقت‌ها به مرحله‌های بعدش که می‌شن این موارد برسی. ولی این معنیش این نیست که امکان نداره بهش برسی هم. صرفا انگار باید عزمت رو جزم کنی، و واقعا وقت بذاری و از یک چیزهایی هم بگذری در مسیرت.

آره خلاصه.