این روزها زندگی میکنم، مثل تمام سال های دیگر؛ ولی شاید هم نه. می‌شود گفت که عوض شدم و پیرو آن زندگی‌ام هم عوض شده. با این که سال یازدهمم ولی از الان درس خواندنم رنگ و بوی کنکور دارد؛ بیشتر ساعات روزم را درس میخوانم و تست میزنم، در جهت کم کردن وسواس مطالعه‌ام تلاش میکنم و به نصیحت یکی از آشنایان،سعی میکنم درس را فقط برای خودش بخوانم، نه برای نمره و نه چیز دیگر، زیرا به گفته ی او «تو باید نمره را کنترل کنی نه نمره تو را!» اوایل سال در مترو کتاب میخواندم ولی هر چه جلوتر رفت و شب‌بیداری‌ها به دلیل امتحان فردایش بیشتر شد، این کار کمرنگ تر شد تا الان که صفر شده و دیگر ایستگاه اول به خواب میروم و ایستگاه مدرسه دوستم خیلی آرام و ملایم(شاید باورتان نشود ولی پسر هم میتوانند این مدلی باشند!) بیدارم میکند و با هم به مدرسه می‌رویم.

 نیم ساعتی را به نواختن پیانو میگذرانم، دو روز در هفته به کلاس پینگ پنگ میروم و یکی از لذت‌هایم این است که بین راه در اتوبوس میتوانم کتاب «فوتبال علیه دشمن» با صدای عادل فردوسی پوری که دلمان برای خودش و صدایش خیلی تنگ شده را گوش کنم. در این یک ساعت رفت و برگشت میتوانم از اتفاقات عجیب و غریب سیاسی و اجتماعی که مسببشان فقط عاملی به نام «فوتبال» بوده آگاه شوم و دلایل بیشتری برای کسانی که گاهی میپرسند: «از دیدن فوتبال چه چیزی عاید تو می‌شود؟» به ذهن بسپارم.

دیگر؟

تصمیم دارم تلگرامم را فقط به کامپیوتر محدود کنم تا کمی‌ ( و شاید بیشتر از کمی!) اثر فضای مجازی را در زندگیم کم کنم و وقت بیشتری را در دنیای واقعی؛ با خانواده‌ام، دوستانم، دوستان عزیزتر از جانم یعنی کتاب‌ها و حتی با خودم بگذرانم. یکی از تصمیمات خوبم را اواخر شهریور گرفتم و آن دیلیت کردن اکانت اینستاگرام بود. فکر میکردم که چقدر سخت میشود و مگر میشود فلانی را دنبال نکنم و... ولی حالا با گذشت دو ماه به هیچ وجه احساس کمبودی ندارم و حتی برعکس، حس میکنم زندگیم مفیدتر از قبل شده. هر دو سه هفته یکبار یکی دو روز به طور فوق فشرده و دیوانه‌واری یک اپیزود برای پادکست میکس و تدوین میکنم و البته از بودن در این گروه و کاری که انجام میدهند لذت میبرم.

دیگر؟

هیچ! زندگی در جریان است و به قول فرهاد ناظرزاده ی کرمانی:

                  با زبان عقربک میگفت عمر

                                                می‌روم بشنو صدای پای من