فاجعه!

فاجعه ای در شهر تاریخی و زیبای "مورچه آباد" رخ داده. در شهربازی این شهر، یک رنجر دچار نقص فنی شده و به صورت سر و ته مانده. هم اکنون با خبرنگار اعزامیمان به مورچه آباد ارتباط برقرار میکنیم:

+سلام آقای مورچه خواریان. برایمان از وضعیت شهربازی بگید.

-با سلام خدمت تمام بینندگان و شنوندگان عزیز. هم اکنون صدای بنده را از شهربازی قدیمی "مورچه طلا" میشنوید. اگه فیلم بردار ما یک لحظه لطف کنند... بله، شما میتونید رنجر پشت سر من رو ببینید. شاید بگید که چرا انقدر شلوغش میکنید؟ مگه چه خبره؟ یه رنجر سرو ته شده دیگه. ولی دراشتباهید. به این دلیل که تا به حال سابقه نداشته رنجری به صورت سرو ته در هوا گیر کند و این وضعیت برای افراد سوار رنجر بسیار خطرناک است زیرا خون در مغز آن ها جمع میشود.

پلق!

- یک لحظه... بله ما هم اکنون شاهد پرواز با شکوه کله ی یگی دیگر از مسافران هستیم. اگه دقت کنید کله ی مسافران بعد از یک ساعت مثل در بطری های شامپاین دارد به این سو و آن سو پرت میشود. واقعا که خنده داره (قهقهه میزند!). وایییی. این یکی از بهترین تجربه های زندگیمه. خانم واقعا جاتون خالیه این جا. از این سو و آن سو کله های پکیده بر روی زمین فرود میاد و تکه های مغزو میشه همه جا پیدا کرد.

+ آقای مورچه خواریان لطفا دیگه..

- وایسید خانم هنوز بخش جذاب این نمایشو بهتون نشون ندادم. حالا وقتشه که بریم سراغ یکی از کله ها. فیلم بردار اگر یه لحظه لطف کنند... بله، میبینید که پرتاب، یک پرتاب سه امتیازی بسیار خوب بوده. پرتابی که ما شبیهشو فقط در NBA آمریکا شاهد هستیم. کله ی این بنده خدا در اثر فشار ناشی از خون حدود بیستو هفت متر آنور تر رنجر در این جا افتاده. انگار که گاز پشت کله ش جمع شده باشه. (دارد ریسه می رود). واقعا چه صحنه ی باشکوهی. دوستان اگر یک لحظه دستکش و تیغ جراحی را به من بدهند. بله... میبینید که از رگ مایل به سمت راست گردن هنوز داره خون میپاشه. واقعا جالبه. این صحنه منو یاد فواره های باشکوه جلوی کاخ های مسکو میندازه. خیلی زیباست. همین طور اگه دقت کنید میتونید چشمان این شخص رو ببینید که دیگر زندگی توشون رنگ باخته. اگه کمی چشم را با تیغ باز کنم میبینید که...

+ آقای مورچه خواریان،خواهش میکنم دیگه بس کنید. من واقعا دیگه حالم داره بد میش..

- فیلم بردار مواظب باش. این کله داره مستقیم...

و کله ی پکیده با رگ های آویزان به لنز دوربین میچسبد.

 

عکس نوشت:یکی از معدود مغز های سالم مانده پس از حادثه.

                                                                  

  • پرهام ‌
  • شنبه ۲۶ مرداد ۹۸

هنرمند؟

                                                                  

میدونی؛ هنر خیلی چیز عجیبیه. میتونی ساعت ها بری و توی گوگل سرچ کنی به دنبال معنی هنر، ولی بازم میفهمی که به هیچی نرسیدی. چرا؟ چون چیز تعریف شدنی نیست. شاید بشه اسمشو حس بذاری؛ نمیدونم.

اما چرا دارم این پستو مینویسم؟ چون به تازگی کتاب شور زندگی اثر ایروینگ استون رو خوندم. داستان در مورد زندگی نقاش معروف هلندی، ونسان ون گوگ هست. راستش به توجه به قیمت نسبتا بالای کتاب نسبت به خریدش شک داشتم. ولی آخرش با تعریف های زیاد تد توی گروه همخوانیمون وسوسه شدم که بخرمش و خریدم و با کتابش عشق کردم. خیلی دوست ندارم در مورد کتاب توضیح بدم که اگه تصمیم گرفتید بخونیدش اسپویل نشه فقط در همین حد میگم که به معنای واقعی روایتگر زندگیه و از همه مهم تر روایت گر تکامل هنر ون گوگ؛ چیزی که خیلی دنبالش بودم.

راستی؛ به نظرتون هنرمند کیه؟ کسی که همین طوری قلم مو رو میکنه تو آبرنگ و بعد نقاشی میکشه؟ کسی که سر صبح پا میشه، قهوه میخوره، بعد میگه حوصلم سر رفت بذار یه قطعه بسازم؟ کسی که یه دفعه هوس نوشتن یه کتاب میکنه؟ 

خب؛ فکر نکنم. اگه انقدر راحت بود که هممون میتونستیم هنرمند باشیم. کار خیلی سخت تر از ایناس. یه هنرمند خوب کسیه که از وجودش مایه میذاره تو اثرش. یه هنرمند خوب کسیه که اثرش هویت داره. یعنی چی؟ یعنی یکی که داره کتابشو میخونه، نقاشیشو میبینه، موسیقیشو میشنوه با خودش بگه: آها؛ من میدونم این مال کیه. به موسیقی لودویکو اینائودی گوش کنید، به نقاشی ون گوگ نگاه کنید؛ اینا اثر معمولی نیستند. پشت هر کدوم از آثار یه قصه هست، خوب یا بد. 

مطمئن باشید هر هنرمندی زجر کشیده توی زندگیش. شک نکنید. حتی اونی که به نظر میاد که زندگی راحتی داره کلی سختی کشیده تا به اینجا رسیده. مطمئن باشید کلی بوم شکسته، کلی قطعه ساخته و بعد به این نتیجه رسیده که به دردی نمیخوره، هزاران صفحه نوشته و بعد پاره کرده. 

خلاصه اینکه اگه هنرمندید دمتون گرم، اگه میخواین بشین کار سختی دارید، و اگه هیچ کدوم به هنرمندا احترام بذارید :)

نقاشی (پل متحرک) اثر ون گوگ.

 

  • پرهام ‌
  • سه شنبه ۱۵ مرداد ۹۸

I'm back :)

بالاخره برگشتم :)

اون فامیلمون که گفته بودم متاسفانه فوت شد و این چند هفته درگیر مراسم و اینا بودیم که خب بدترین قسمتش برام همون خاکسپاری بود چون قبلا نرفته بودم :/
بی خیال...
این چند روز چند تا کتاب خوب خریدم. اولیش شور زندگی بود که از سی بوک سفارش دادم، کتابی که چند وقتی بود که دنبالش بودم و وقتی که تخفیف 25 درصد سی بوکو دیدم دیگه مصمم شدم بخرم و باید بگم اون پنج روزی که طول کشید تا کتاب بیاد دم خونمون دیرگذرترین (توروخدا کلمه رو :دی) روزای تابستون بود :)) طوری که فهمیدم اگه بخوام یکم از سرعت گذشتن تابستون برام کم بشه باید همیشه منتظر یه چیزی باشم :))
کتاب بعدی اکنون فاضل نظری بود که اگه گودریدزی باشید احتمالا به چشمتون خورده. توی کتابفروشی یکی دو تا از شعراشو خوندم و دیدم باحاله و خریدمش.
و بعدی هم امروز بود: مادربزرگ سلام رساند و گفت متاسف است (وجدانا اسمش خودش کتابه :دی) از بکمن جان که البته نسخه ی الکترونیکشو از فیدیبو گرفتم و امیدوارم مثل اوه و شهر خرس خوب باشه.
چند روزیه که دنبال تکمیل اهنگمم هستم که اگه بچه های خوبی باشید شاید این جا هم گذاشتمش :))
در اخر تشکر از کسایی که تو این چند وقت سراغ گرفتن ازم که چرا پست نمیذارم :)
پ.ن: اگه برای شادی روح فامیل درگذشتمون یه فاتحه هم بخونید دیگه دمتون گرم :)
پ.ن2: هم فیدیبو و هم سی بوک تخفیفای خوبی زدند. اگه دوست داشتید یه سری بزنید :)

  • پرهام ‌
  • سه شنبه ۱ مرداد ۹۸

بنگ!

وارد اتوبوس میشم. هوا گرمه، خیلی گرم. مثل همه روزای دیگه ی تابستون. ولی اعتراضی ندارم؛ دیگه عادت کردم و یه جورایی حتی خوشم میاد. یه نگاه میندازم، مثل همیشه؛ در حالیکه عقب اتوبوس کلی جا داره، زنا جلوی اتوبوس قسمت مردان نشستند. میرم توی قسمت زنان. تا پامو از میله ی زرد وسط اتوبوس میذارم اون ور، همه ی نگاها بهم دوخته میشه ولی کسی چیزی نمیگه. فکر میکنن میخوام دریچه ی سقفو باز کنم. ولی من به یه قصد دیگه اومدم. میرم و ته اتوبوس میشینم. خیلی طول نمیکشه که صدای زنا در میاد: اقا خجالت بکشید؛ برید تو قسمت خودتون و...
میگم: چه طوریه که شما میاین تو قسمت ما ولی ما نمیتونیم؟ همیشه در از برابری میزنید ولی تو این موقعا نیست؟ از جام تکون نمیخورم.
بازم اعتراض میکنند. یه چشمک به خواهرم میزنم؛ هماهنگ کرده بودیم که دو ایستگاه زودتر سوار بشه. راستش فکر نمیکردم با نقشم موافقت کنه ولی کرد. اسلحمو در میارم و میگیرم به زنی که بیشتر از همه داره داد میزنه سرم. ساکت میشه ولی دوباره حرف میزنه: دیگه انقدر احمق نیستم که اسلحه واقعیو از اسباب بازی تشخیص ندم. به خواهرم میگم: خانم؛ میشه یه لحظه پاشید از جاتون؟ پا میشه. یه گلوله خالی میکنم توی شیشه ی کنار صندلی خواهرم و شیشه ی میریزه رو صندلی. میگم: خانم؛ به نظر میاد اسباب بازی خوبی انتخاب کردم نه؟ 
هیچی نمیگه. چیزیم نداره که بگه. میرم تو قسمت مردا میشینم. سیگارمو میذارم گوشه ی لبم و یه پک میزنم بهش. بالاخره تونستم برای یه بارم که شده بهشون بگم که قسمت بندی اتوبوس برای همه هست؛ نه فقط برای مردا. پیاده میشم؛ یه گلولم خالی میکنم توی چرخ اتوبوس و فرار میکنم. این یکی همیشه جزو علاقه هام بوده که ببینم باد لاستیک چه جوری خالی میشه بعد تیر خوردن :))
میرم توی رستوران و داد میزنم:
Mission completed 
همه نگاهم میکنند.  سر جام میشینم و گرون ترین غذا رو سفارش میدم. یه نفس راحت میکشم :)))
پ.ن: ذهن مریضی دارم نه؟ :))))

  • پرهام ‌
  • دوشنبه ۲۷ خرداد ۹۸

منجلاب نادانی

خب، دارم برای اخرین امتحان میخونم؛ دینی. و خب دیگه گفتن نداره که مثل همه ی درسای حفظی دیگه ازش بدم میاد. 
ولی یه تفاوتی داره، یه تفاوتی که باعث میشه بعضی موقع از بقیه درسا هم بیشتر بدم بیاد ازش. اونم اینه که بعضی چیزاشو فقط باید حفظ کنی ولی هیچ وقت نمیفهمی چرا؟ هیچکس برات توضیح نمیده که خب پشت این حرف چیه اصلا؟
مثلا دیه ی زن نصف مرده. من اصلا هیچ علاقه ای به این مکتب فمینیست و این چرتو پرتا ندارم. مکتبی که ادعا داره از برابری حقوق زن و مرد دفاع میکنه ولی در اصل خیلی مواقع حقوق زنا رو بیشتر از مردا نشون میده :|
بگذریم. در مورد همون دیه، من خیلی کنجکاو شدم که خب چرا این جوریه. رفتم و گشتم و فهمیدم که در زمان پیامبر هر مردی تعداد زیادی اعضای خانواده داشته و خب طبیعتا مسئولیت افراد زیادی به عهدش بوده. حالا اگه این مرد کشته میشد، چه در جنگ یا چه هر جوری دیگه، منبع اصلی درامد و کسی که به اون تعداد نفر زیاد روزی میرسونده از بین میرفته، در حالیکه اگر زنی فوت میشد، چندان تغییری توی یک خانواده به وجود نمی اومد. پس طبیعتا حکم این بوده که دیه مرد دو برابر زن باشه که کاملا هم درست بوده. ولی حالا چی؟ ایا هنوزم این صدق میکنه؟ حالا که تعداد اعضای خانواده معمولا از انگشتای یه دستم کمتره و توی جامعه ای هستیم که داره تعداد زنان شاغلش به مردا میرسه؟من هیچ تعصبی روی جواب این سوالا ندارم پس اگه کسی جواب بده اگه عقلانی باشه کاملا قبول میکنم.
یه مورد دیگه بحث دست دادن با محرم و نامحرمه. تا اونجایی که میدونم تو زمان پیامبر قوم عرب واقعا یه قوم خیلی داغونو کثیفی بوده که با کوچک ترین چیزی به گناه میفتاده. خب اون زمان پیامبر سعی کرد ارتباط مرد و زن غریبه رو به حداقل برسونه تا فسادو و بی بندو باری به حداقل برسه که نظرم کاملا هم درست بوده. اما الان چی؟ ایا هنوز درک و شعور انسان در همون حد عرب هزارو چهارصد سال پیشه؟ ایا اصلا اگه کسی با یه نامحرم دست بده بعدا میشینه با خودش فکر میکنه و به گناه میفته؟ 
اینو بگم که من خودم مسلمونم، من خودم هر وقت نامحرمی دست دراز کرده سمتم عذرخواهی کردم و گفتم که نمیتونم دست بدم چون معتقد بودم که خدا یه چیزی بیشتر از ما میدونه. ولی بعضی از احکام به نظرتون نباید با توجه به تغییر جوامع توسط کسایی که توش خبره هستند اصلاح بشه؟
بازم تکرار میکنم: من هیچ جوابی برای این پرسشا ندارم همونجوری که چندین سال نداشتم. پس اگه میدونید جواب هر کدومو دریغ نکنید :)
  • پرهام ‌
  • جمعه ۲۴ خرداد ۹۸

روزمرگی :)

۱_امروز داشتم با دوستام از امتحان برمیگشتم دیدم یه خانم جوونی یه بساط کتاب پهن کرده زمین. وایسادیم که یکم نگاه کنیم به کتاباش. همش تقریبا مفت بود ولی من هیچی پول همراهم نداشتم که بخرم :( همینجور که داشتیم میدیدیم کتابارو یه دفعه با صدای بلند گفتم این ۱۹۸۴ خیلی کتاب اشغالی بود؛ این خانومم شنید ولی فکر کرد دوستم گفته؛ روشو کرد سمت دوستم و با لحن خیلی جدی گفتد جدی میگی؟!
دوستمم هاجو واج مونده بود چی به چیه قضیه :)))
باید یادم باشه نظرمو در مورد کتابایی که دوست ندارم یکم اروم تر بگم ازین به بعد :))
۲_ امروز تو اتوبوس تا سوار شدمو نشستم، یه پیرمردی اومد تو و خب منم مثل همیشه جامو دادم بهش.
تو راه بودیم که یه پیرمرد دیگه هم اومد تو و بیچاره به سختی به میله چسبیده بود که فقط نیفته زمین و این در حالی بود که اتوبوس پر جوونو هم سنو سالای خودم بود. کی بی معرفت شدیم انقدر ما :( 
۳_من چه جوری باید یه هفته دیگه امتحان بدم؟ :|
دیگه بریدم واقعا :/

  • پرهام ‌
  • شنبه ۱۸ خرداد ۹۸

عیدتون مبارک

بالاخره ماه رمضون امسالم تموم شد. کلا خیلی مشکلی با خود ماه رمضون ندارم ولی این که با امتحانا همزمان شه یه بحث دیگس. این که عصر به جای این که بگیری بخوابی باید با گرسنگی بشینی درس بخونی :/

به این باور رسیدم که بدترین ترکیب دنیا نه شیر کاکائو و سس تند، بلکه ماه رمضون و امتحانات هست.(بله من این ترکیب اولیو یه بار امتحان کردم و تا دو روز هیچی نمیخوردم :)))

عیدتون مبارک :)

  • پرهام ‌
  • سه شنبه ۱۴ خرداد ۹۸

ناله ی شب امتحانی

بعد از سه روز یه نفس خوندن ساعت یکو نیم امشب تموم شد ریاضی :|

احتمالا الان که دارید میخونید پستو به دلیل دیر گذاشتن پست صبح دوشنبس و من سر جلسم. پس دعام کنید شاید بهم الهام شه همه سوالا سر جلسه D:

خوندیم و بازم نفهمیدیم چرا احتمالو میخونیم :/

پنج نفر سرشونو میندازن پایین میرن تو رستوران تو باید حساب کنی به چند حالت علی و نقی پشت سر هم میرن تو:|

در حالیکه اونا یه بار میرن تو و اصلا بهش فکرم نمیکنن :/ 

امیدوارم سالای بعد یکم از این درس مزخرف کمتر داشته باشیم :/

  • پرهام ‌
  • دوشنبه ۱۳ خرداد ۹۸

عامل حیاتی به نام موسیقی

یه چند روزیه دارم به این فکر میکنم که چقدر موسیقی تو زندگیم نقش داشته.
یه جمله هست که میگه میخواهی منو بکشی؛ قدرت فکر کردنمو بگیر و... احتمالا واسه ی من باید به جای بخش آخر کلمه ی موسیقیو بذارم :))
من از بچگی عاشق موزیک بودم و  از نه سالگی نواختنو شروع کردم، نواختنی که کاملا مدیون پدر و مادرمم. چون من تو اون سن هیچ میلی به رفتن نداشتم ولی هر هفته منو و بردن کلاسو اوردن و خب تو این سن به جایی رسیدم که علاقه ی شدیدی به نواختن سازم دارم. (و خب طبعا رفت و امدمم دیگه با خودمه :| :))
این بخشی بود که خودم توش نقش دارم. بخش دیگه اینه که من تقریبا وقتی پامو از در خونه میذارم بیرون، هندزفیریو میذارم تو گوشم و تا مقصد در نمیارم و این تازه غیر از مواقعیه که تو خونه موزیک گوش میدم. یعنی بخوام یه درصدی بگیرم،با توجه به حداقل یه ساعت تمرین توی روز و موزیک گوش دادنام، حداقل یه ده درصد زندگی من وقف موسیقیه که تو طولانی مدت اصلا کم نیست به نظرم :|
پ.ن: وقتی که از خوندن ریاضی خسته شدی و هوس میکنی بنویسی :))
پ.ن۲: کی میشه تابستون بیاد من یکم بیشتر کتاب بخونم؟ :( 
از اول امتحانا من نهایتا روزی نیم ساعت تونستم بخونم :|
پ.ن۳: دیشب برای رفع خستگی فیلم The intouchables رو دیدم. و خیلییی خوبی بود. با موسیقی فوق العاده ی Ludovico Einaudi. خلاصه شدیدا پیشنهاد میشه.
                                                             


  • پرهام ‌
  • جمعه ۱۰ خرداد ۹۸

چقدر میشناسید منو؟

همه گذاشتن مام بذاریم D:

بفرمایید :)

  • پرهام ‌
  • شنبه ۴ خرداد ۹۸
عنوان وبلاگ نام کتابی از ایروینگ استون در مورد زندگی ون‌گوگ که با عنوان "شور زندگی" در ایران ترجمه شده.

 
موضوعات