سلام. چطوری بابایی؟ فکر کنم خوب باشی، اونم بعد از این که رئال دیشب بارسا رو زد و تو در حالیکه جلوی تلویزیون رژه میرفتی و تیم منو مسخره میکردی، میگفتی که فردا باید بریم تا برات پیراهن رئالی که شرط بسته بودم اگه باختم برات میخرم رو بخریم. الان که اینو گفتم یاد پدربزرگت افتادم. بچه که بودم، تقریبا همسن تو، روی فینال یورو شرط بسته بودیم. قرار بود که اگر من بردم پدرم برام پیراهن بارسا رو بگیره و اگه اون برد هیچی. دقیقا هیچی! مثل الان که اگه من میبردم تو هیچی برام نمیخریدی و منم برام مهم نیست. شاید اونم مثل امشب دوست داشت تیم مورد علاقش ببازه تا بتونه پسرو با خریدن پیراهن تیم مورد علاقش خوشحال کنه. نمیدونم.

الان احتمالا توی اتاقت نشستی و داری نامه رو با هیجان زیادی میخونی چون صبح که میخواستم برم سر کار وقتی گفتم ظهر که میای یه نامه روی میزته، بازش کن و بخون، دل تو دلت نبود که  چی برات نوشتم. میخواستم بهت چند تا چیز کوچیک بگم، چند تا چیز کوچیک که میتونه زندگیتو بهتر کنه. ولی شرط داره، اونم اینکه بهش عمل کنی، یا حداقل سعی کنی بهش عمل کنی. این توصیه های کوچیک از راه دوری نیومده اند. پدربزرگ و مادربزرگت هم اینا رو بهم میگفتند و من هم تلاشمو کردم که انجامشون بدم ولی نه به اندازه ی کافی؛ ولی تو سعی کن بهشون عمل کنی. حداقل تا جای ممکن.

زندگی رو جدی نگیر. میدونم که تا حالا از چندین نفر شنیدی که دنیا ارزش فلان کارو نداره و... ولی منم بهت میگم؛شاید شنیدنش از دهن پدرت بیشتر تاثیر داشته باشه. دنیا ارزش اینو نداره که کسیو اذیت کنی و از خودت برنجونی. دنیا ارزش اینو نداری که غصه ی رنج دیدن خودت از بقیه رو هم بخوری. ناراحتت میکنن؟ روی اعصابت راه میرن؟ ولشون کن. اصلا مهم نیستند. بذار هر کاری دلشون میخواد بکنند. زندگیتو بکن و همیشه هم آماده ی معذرت خواهیشون باش. مطمئن باش خیلی وقتا این اونان که به سمتت برمگیردن و ازت میخوان که ببخشیشون.

این یکی خیلی مخصوص خودته. باور داشته باش شصت، هفتاد یا اگه خدا خیلی دوستت داشته باشه هشتاد سال دیگه از دنیا میری. پس حرص نخور و برای چیزی هم حرص نزن. تلاش کن، درس بخون، ولی برای خودت. برای اینکه از خوندنشون لذت ببری. اینکارو که بکنی با یه تیر دو نشون میزنی؛ هم خودت با درس خوندنت حال کردی و هم نمره هم خوب میاری. شاید بگی از کجا معلوم؟ من بهت قول میدم. مگه میشه با علاقه بخونی، کنه و بنه یه چیزیو در بیاری و نمره نیاری؟ مطمئن باش نه. ولی حتی اگه این وسط چند تا نمره هم خراب شد، با خودت بگو: به درک! باور کن که میلیون ها نفر قبل از تو زندگی کرده اند، و میلیاردها نمره کسب کردند و الان اصلا کسی یادش نیست که اون فرد حتی وجود داشته و یه روزی توی این کره ی خاکی زندگی میکرده؛ چه برسه به این که بخواد کسی نمرش رو یادش باشه. پس وقتی مدرسه یا  دانشگاه میری حال کن؛ با دوستات بگو و بخند و هر کاری که کسایی که تو سن تو هستند باید بکنند بکن و هیچ ترسی نداشته باش. 

شبا اگه دیدی که بین دوراهی گیر کردی که بشینم فوتبال ببینم یا فلان درس مزخرفو برای چندمین بار بخونم مبادا نمره ام کم بشه، بدون تردید کردن همون اولیو انتخاب کن. سعی کن کتاب بخونی. مطمئن باش که تا آخر عمرت هیچ دوستی باوفاتر از کتابات پیدا نمی‌کنی. دنبال دستیابی به اطلاعات از طریق دیدن مستند های تلویزیون و.. نباش. فایده نداره. به همون سرعتی که یادشون میگیری از یاد می‌بریشون. به جاش کتاب بخون. نه فقط علمی. همه چی بخون. رمان بخون؛ از قرار دادن خودت جای شخصیتای داستان یا تصور کردن صحنه به صحنه داستان لذت ببر و توی همشون غرق شو. 

دنبال علاقه ی خودت برو؛ هر قدر هم که شاید احمقانه به نظر برسه. کاری به اینکه کدوم شغل فعلا توی بورسه و کدوم شغل درآمدش بیشتره نداشته باش. مطمئن باش اگه کاری که دوست داری رو انجام بدی به پول و هر چیزی که برای گذران زندگیت میخوای میرسی. 

و آخر کار، قدر پدر و مادرت رو بدون. هیچ کس رو دلسوزتر و خیرخواه تر از اونا برای خودت پیدا نمیکنی. لازم نیست براشون کار خاصی بکنی؛ فقط سعی کن فرزند خوبی براشون باشی؛ فرزندی که هر وقت ازش یاد میکنن یه لبخند غرورآمیز روی لبشون بیاد.

همین. حالا میتونی بری و پیراهنتو از زیر تخت برداری ولی بدون که آخرش یه روزی میفهمی که توی انتخاب تیمت اشتباه کردی! :)