فکر میکنی که امکان نداره نفرتت بیشتر بشه، و یه اتفاق جدید میافته و میبینی که نخیر، پتانسیل اینها در پرورش کینه و نفرت نسبت به خودشون به بینهایت میل میکنه.
اگه جزو حلقهی نسبتا نزدیک وبلاگی من باشید، احتمالا من یا کلم تا الان با خاطرهی دیدن جادی و عکس گرفتن باهاش اسپمتون کردیم. من میل خاصی به عکس گرفتن با آدمهای معروف ندارم و واقعا برام مهم نیست. و دیگه عمرا دنبال یکی بدوم و از تمام جرات نداشتهم استفاده کنم و بگم میشه با من عکس بگیری؟ ولی برای جادی این کار رو کردم. همون موقع داشتم فکر میکردم که چرا، و به این نتیجه رسیدم که احتمالا برای اینه که چند وقتی هست که این آدم برای من نماد صبر و ادامه دادنه. از کسی هیچوقت بت نمیسازم، ولی به نظرم آدم راحت میتونه تشخیص بده که چیزها آیا نمایشی هستن یا واقعی، و میبینم که توی این آدم این ویژگی خیلی عمیق شده و مهمتر از اون، توانایی خیلی خوبی توی انتقال دادنش به دیگران داره. و نتیجهش این بود عزیزم که امروز که بهم گفتی چی شده، من در مرحلهی اول با خودم گفتم که اگه جادی بود چه شکلی برخورد میکرد؟ و به این نتیجه رسیدم که قطعا امید داشت و فکر میکرد که در نهایت همهچی درست میشه. و من جادی نیستم. هنوز به اون عمق از صبوری نرسیدم و احتمالا هیچوقت هم نرسم، ولی نتیجهاش این شد که اشکهام رو ریختم، ولی الان از ته دلم فکر میکنم که واقعا همهچی در نهایت درست میشه.
احساس میکنم روزی که از اینجا میرم، یه احتمالی داره که پشت سرم رو نگاه هم نکنم برای مدت زیادی، و فکر کردن بهش برام عجیب و ناراحتکننده هست. صرفا همین حجم نفرت.
- پرهام
- دوشنبه ۲۰ شهریور ۰۲
- ۱۷:۵۸