۸ مطلب در خرداد ۱۳۹۸ ثبت شده است

بنگ!

وارد اتوبوس میشم. هوا گرمه، خیلی گرم. مثل همه روزای دیگه ی تابستون. ولی اعتراضی ندارم؛ دیگه عادت کردم و یه جورایی حتی خوشم میاد. یه نگاه میندازم، مثل همیشه؛ در حالیکه عقب اتوبوس کلی جا داره، زنا جلوی اتوبوس قسمت مردان نشستند. میرم توی قسمت زنان. تا پامو از میله ی زرد وسط اتوبوس میذارم اون ور، همه ی نگاها بهم دوخته میشه ولی کسی چیزی نمیگه. فکر میکنن میخوام دریچه ی سقفو باز کنم. ولی من به یه قصد دیگه اومدم. میرم و ته اتوبوس میشینم. خیلی طول نمیکشه که صدای زنا در میاد: اقا خجالت بکشید؛ برید تو قسمت خودتون و...
میگم: چه طوریه که شما میاین تو قسمت ما ولی ما نمیتونیم؟ همیشه در از برابری میزنید ولی تو این موقعا نیست؟ از جام تکون نمیخورم.
بازم اعتراض میکنند. یه چشمک به خواهرم میزنم؛ هماهنگ کرده بودیم که دو ایستگاه زودتر سوار بشه. راستش فکر نمیکردم با نقشم موافقت کنه ولی کرد. اسلحمو در میارم و میگیرم به زنی که بیشتر از همه داره داد میزنه سرم. ساکت میشه ولی دوباره حرف میزنه: دیگه انقدر احمق نیستم که اسلحه واقعیو از اسباب بازی تشخیص ندم. به خواهرم میگم: خانم؛ میشه یه لحظه پاشید از جاتون؟ پا میشه. یه گلوله خالی میکنم توی شیشه ی کنار صندلی خواهرم و شیشه ی میریزه رو صندلی. میگم: خانم؛ به نظر میاد اسباب بازی خوبی انتخاب کردم نه؟ 
هیچی نمیگه. چیزیم نداره که بگه. میرم تو قسمت مردا میشینم. سیگارمو میذارم گوشه ی لبم و یه پک میزنم بهش. بالاخره تونستم برای یه بارم که شده بهشون بگم که قسمت بندی اتوبوس برای همه هست؛ نه فقط برای مردا. پیاده میشم؛ یه گلولم خالی میکنم توی چرخ اتوبوس و فرار میکنم. این یکی همیشه جزو علاقه هام بوده که ببینم باد لاستیک چه جوری خالی میشه بعد تیر خوردن :))
میرم توی رستوران و داد میزنم:
Mission completed 
همه نگاهم میکنند.  سر جام میشینم و گرون ترین غذا رو سفارش میدم. یه نفس راحت میکشم :)))
پ.ن: ذهن مریضی دارم نه؟ :))))

  • پرهام ‌
  • دوشنبه ۲۷ خرداد ۹۸

منجلاب نادانی

خب، دارم برای اخرین امتحان میخونم؛ دینی. و خب دیگه گفتن نداره که مثل همه ی درسای حفظی دیگه ازش بدم میاد. 
ولی یه تفاوتی داره، یه تفاوتی که باعث میشه بعضی موقع از بقیه درسا هم بیشتر بدم بیاد ازش. اونم اینه که بعضی چیزاشو فقط باید حفظ کنی ولی هیچ وقت نمیفهمی چرا؟ هیچکس برات توضیح نمیده که خب پشت این حرف چیه اصلا؟
مثلا دیه ی زن نصف مرده. من اصلا هیچ علاقه ای به این مکتب فمینیست و این چرتو پرتا ندارم. مکتبی که ادعا داره از برابری حقوق زن و مرد دفاع میکنه ولی در اصل خیلی مواقع حقوق زنا رو بیشتر از مردا نشون میده :|
بگذریم. در مورد همون دیه، من خیلی کنجکاو شدم که خب چرا این جوریه. رفتم و گشتم و فهمیدم که در زمان پیامبر هر مردی تعداد زیادی اعضای خانواده داشته و خب طبیعتا مسئولیت افراد زیادی به عهدش بوده. حالا اگه این مرد کشته میشد، چه در جنگ یا چه هر جوری دیگه، منبع اصلی درامد و کسی که به اون تعداد نفر زیاد روزی میرسونده از بین میرفته، در حالیکه اگر زنی فوت میشد، چندان تغییری توی یک خانواده به وجود نمی اومد. پس طبیعتا حکم این بوده که دیه مرد دو برابر زن باشه که کاملا هم درست بوده. ولی حالا چی؟ ایا هنوزم این صدق میکنه؟ حالا که تعداد اعضای خانواده معمولا از انگشتای یه دستم کمتره و توی جامعه ای هستیم که داره تعداد زنان شاغلش به مردا میرسه؟من هیچ تعصبی روی جواب این سوالا ندارم پس اگه کسی جواب بده اگه عقلانی باشه کاملا قبول میکنم.
یه مورد دیگه بحث دست دادن با محرم و نامحرمه. تا اونجایی که میدونم تو زمان پیامبر قوم عرب واقعا یه قوم خیلی داغونو کثیفی بوده که با کوچک ترین چیزی به گناه میفتاده. خب اون زمان پیامبر سعی کرد ارتباط مرد و زن غریبه رو به حداقل برسونه تا فسادو و بی بندو باری به حداقل برسه که نظرم کاملا هم درست بوده. اما الان چی؟ ایا هنوز درک و شعور انسان در همون حد عرب هزارو چهارصد سال پیشه؟ ایا اصلا اگه کسی با یه نامحرم دست بده بعدا میشینه با خودش فکر میکنه و به گناه میفته؟ 
اینو بگم که من خودم مسلمونم، من خودم هر وقت نامحرمی دست دراز کرده سمتم عذرخواهی کردم و گفتم که نمیتونم دست بدم چون معتقد بودم که خدا یه چیزی بیشتر از ما میدونه. ولی بعضی از احکام به نظرتون نباید با توجه به تغییر جوامع توسط کسایی که توش خبره هستند اصلاح بشه؟
بازم تکرار میکنم: من هیچ جوابی برای این پرسشا ندارم همونجوری که چندین سال نداشتم. پس اگه میدونید جواب هر کدومو دریغ نکنید :)
  • پرهام ‌
  • جمعه ۲۴ خرداد ۹۸

روزمرگی :)

۱_امروز داشتم با دوستام از امتحان برمیگشتم دیدم یه خانم جوونی یه بساط کتاب پهن کرده زمین. وایسادیم که یکم نگاه کنیم به کتاباش. همش تقریبا مفت بود ولی من هیچی پول همراهم نداشتم که بخرم :( همینجور که داشتیم میدیدیم کتابارو یه دفعه با صدای بلند گفتم این ۱۹۸۴ خیلی کتاب اشغالی بود؛ این خانومم شنید ولی فکر کرد دوستم گفته؛ روشو کرد سمت دوستم و با لحن خیلی جدی گفتد جدی میگی؟!
دوستمم هاجو واج مونده بود چی به چیه قضیه :)))
باید یادم باشه نظرمو در مورد کتابایی که دوست ندارم یکم اروم تر بگم ازین به بعد :))
۲_ امروز تو اتوبوس تا سوار شدمو نشستم، یه پیرمردی اومد تو و خب منم مثل همیشه جامو دادم بهش.
تو راه بودیم که یه پیرمرد دیگه هم اومد تو و بیچاره به سختی به میله چسبیده بود که فقط نیفته زمین و این در حالی بود که اتوبوس پر جوونو هم سنو سالای خودم بود. کی بی معرفت شدیم انقدر ما :( 
۳_من چه جوری باید یه هفته دیگه امتحان بدم؟ :|
دیگه بریدم واقعا :/

  • پرهام ‌
  • شنبه ۱۸ خرداد ۹۸

عیدتون مبارک

بالاخره ماه رمضون امسالم تموم شد. کلا خیلی مشکلی با خود ماه رمضون ندارم ولی این که با امتحانا همزمان شه یه بحث دیگس. این که عصر به جای این که بگیری بخوابی باید با گرسنگی بشینی درس بخونی :/

به این باور رسیدم که بدترین ترکیب دنیا نه شیر کاکائو و سس تند، بلکه ماه رمضون و امتحانات هست.(بله من این ترکیب اولیو یه بار امتحان کردم و تا دو روز هیچی نمیخوردم :)))

عیدتون مبارک :)

  • پرهام ‌
  • سه شنبه ۱۴ خرداد ۹۸

ناله ی شب امتحانی

بعد از سه روز یه نفس خوندن ساعت یکو نیم امشب تموم شد ریاضی :|

احتمالا الان که دارید میخونید پستو به دلیل دیر گذاشتن پست صبح دوشنبس و من سر جلسم. پس دعام کنید شاید بهم الهام شه همه سوالا سر جلسه D:

خوندیم و بازم نفهمیدیم چرا احتمالو میخونیم :/

پنج نفر سرشونو میندازن پایین میرن تو رستوران تو باید حساب کنی به چند حالت علی و نقی پشت سر هم میرن تو:|

در حالیکه اونا یه بار میرن تو و اصلا بهش فکرم نمیکنن :/ 

امیدوارم سالای بعد یکم از این درس مزخرف کمتر داشته باشیم :/

  • پرهام ‌
  • دوشنبه ۱۳ خرداد ۹۸

عامل حیاتی به نام موسیقی

یه چند روزیه دارم به این فکر میکنم که چقدر موسیقی تو زندگیم نقش داشته.
یه جمله هست که میگه میخواهی منو بکشی؛ قدرت فکر کردنمو بگیر و... احتمالا واسه ی من باید به جای بخش آخر کلمه ی موسیقیو بذارم :))
من از بچگی عاشق موزیک بودم و  از نه سالگی نواختنو شروع کردم، نواختنی که کاملا مدیون پدر و مادرمم. چون من تو اون سن هیچ میلی به رفتن نداشتم ولی هر هفته منو و بردن کلاسو اوردن و خب تو این سن به جایی رسیدم که علاقه ی شدیدی به نواختن سازم دارم. (و خب طبعا رفت و امدمم دیگه با خودمه :| :))
این بخشی بود که خودم توش نقش دارم. بخش دیگه اینه که من تقریبا وقتی پامو از در خونه میذارم بیرون، هندزفیریو میذارم تو گوشم و تا مقصد در نمیارم و این تازه غیر از مواقعیه که تو خونه موزیک گوش میدم. یعنی بخوام یه درصدی بگیرم،با توجه به حداقل یه ساعت تمرین توی روز و موزیک گوش دادنام، حداقل یه ده درصد زندگی من وقف موسیقیه که تو طولانی مدت اصلا کم نیست به نظرم :|
پ.ن: وقتی که از خوندن ریاضی خسته شدی و هوس میکنی بنویسی :))
پ.ن۲: کی میشه تابستون بیاد من یکم بیشتر کتاب بخونم؟ :( 
از اول امتحانا من نهایتا روزی نیم ساعت تونستم بخونم :|
پ.ن۳: دیشب برای رفع خستگی فیلم The intouchables رو دیدم. و خیلییی خوبی بود. با موسیقی فوق العاده ی Ludovico Einaudi. خلاصه شدیدا پیشنهاد میشه.
                                                             


  • پرهام ‌
  • جمعه ۱۰ خرداد ۹۸

چقدر میشناسید منو؟

همه گذاشتن مام بذاریم D:

بفرمایید :)

  • پرهام ‌
  • شنبه ۴ خرداد ۹۸

To do list

همیشه، دقیقا توی اوج امتحانا که الان باشه؛ با خودم میگم بذار امتحانا تموم شه تا این تابستونو بترکونم. کلی با خودم قرار میذارم که کارای خفن کنم و آخرش هم دقیقا هیچ کاری جز یه کم خوابیدن بیشتر و کتاب خوندن انجام نمیدم :| امسال یه لیست از کارایی (یا بهتره بگم فانتزیایی) که میخوام انجام بدم درست کردم. ببینیم خدا کمک میکنه این دفعه انجامشون بدم یا نه :))

۱- عصر روز تعطیلی مدرسه، دست خودمو بگیرمو ببرم شهر کتاب و همه ی پولمو کتاب بخرم D: این کارو روز تعطیلی مدرسه قبل عید انجام دادم و انقدر بهم مزه داد که اولین چیزی بود که به ذهنم رسید.

۲- در کمال تباهی، یک بار دیگه بشینم و سه گانه ی بتمن نولانو ببینم. من از دیدن این سه گانه هیچ وقت سیر نمیشم فکر کنم

۳- این بار در کمال افتخار، یه بار دیگه همه ی کتابای هری پاترو بازخوانی کنم و فیلماشو ببینم.

۴-سیزده فصل سریال پوآرو رو ببینم.من از بچگی عاشق فیلم و سریال و کتاب جنایی بودم ولی هنوز نشده که کامل سریال پوآرو رو ببینم :|

۵-کیبوردمو توی اتاقم بذارم و هر روز یه قطعه ای رو تنظیم کنم و بذارم روی سایت تا یه درامد خوبی از تابستونم داشته باشم :)

تا الان اینا به ذهنم رسیده. پیشنهادی هم داشتید بگید انجام بدم :))

  • پرهام ‌
  • پنجشنبه ۲ خرداد ۹۸
عنوان وبلاگ نام کتابی از ایروینگ استون در مورد زندگی ون‌گوگ که با عنوان "شور زندگی" در ایران ترجمه شده.

 
موضوعات