۳ مطلب در اسفند ۱۳۹۸ ثبت شده است

the science of deduction

خب، از کجا شروع کنم؟

من هیچ‌وقتِ هیچ‌وقت فکر نمیکردم مکانی توی ذهنم بتونه با هاگوارتز رقابت کنه. هاگوارتز با اون سرسرای بزرگش، با اون لوسترای عظیم، خوابگاه گریفیندور و... و البته هیچ وقت فکر نمیکردم دوستی‌ای توی ذهنم بتونه با دوستی هری و رون و هرماینی رقابت کنه. هیچوقت. اما؛ یه سریال باعث شد نظرم عوض بشه.

به خودم قول داده بودم هیچ‌وقت سراغ سریالی نرم. چرا؟ صادقانه بگم؛ من جنبه‌ی سریال دیدن ندارم. یعنی یا نباید ببینم یا اینکه خودمو باهاش خفه کنم و خب توی ایام مدرسه قطعا راه اول بهتره. اما تعطیلی مدارس باعث شد به این فکر بیفتم که خوبه توی این مدت یه سریال ببینم. رفتم سراغ بهترین سریال های IMDB، و لیستو نگاه کردم. Game Of Thrones، Breaking bad و چندتای دیگه ولی هیچ کدوم نظرمو جلب نکرد تا رسیدم به Sherlock. همیشه عاشق سریال و کتابای جنایی بودم پس فهمیدم چیزی که دنبالش بودم همینه. پنج روز پیش شروعش کردم و خدایا، کل این پنج روز من با شرلوک و جان گذشت. من کل این پنج روزو توی 221B Baker Street گذروندم. و همونقدر که سالن گریفیندور منو جذب خودش کرد، یه خونه‌‌ی کوچیک با کاغذ‌دیواری دو رنگ و یه ایموجی زرد تیرخورده روش هم کرد. و همونطور که من دوستیو از هری و رون و هرماینی یاد گرفتم، از شرلوک و جان واتسون هم یاد گرفتم. با این سریال گریه کردم، خندیدم، گاهی از استرس قلبم نزدیک بود بایسته و هر احساس منطقی و غیرمنطقی رو تجربه کردم. چیز زیادی ندارم بگم دیگه، ببینید حتما این شاهکارو! حتما!!

پ.ن: یکی از عجایب این سریال، موسیقی‌های متنشه و به خصوص موسیقی اصلی. یه ملودی به شدت ساده ولی در عین حال انقدر جذاب و هماهنگ که شناسنامه‌ی این سریال شده.

  • پرهام ‌
  • جمعه ۱۶ اسفند ۹۸

36

همیشه تصورم این بوده که باید حتما یه حرف خاصی داشته باشم که پست بذارم یا اتفاق خاصی افتاده باشه یا یه همچین چیزایی. ولی امروز نشستم با خودم حرف زدم، دیدم هدف من از وبلاگ نوشتن این نبوده. اینجا قرار بود جایی باشه که هری خط‌خطیاش رو نگه میداره تا بعدا اگه زنده بود بیاد و ببینه بهش چه‌جوری میگذشته نه اینکه یه ماه یه بار یه چیزی بنویسه و بره.

پس، ازین به بعد بیشتر خواهم نوشت، شاید خیلی بیشتر الان. تا بمونه برای سال‌های بعد. سال‌هایی که امیدوارم خیلی بهتر از امسال باشه. شاید حتی اون طوری که یاس میگه: 

همه چی مثل قبل، خوبِ خوب میشه و غما دور میشن و دلامون، نزدیکتر از قبل به هم! :)

  • پرهام ‌
  • دوشنبه ۱۲ اسفند ۹۸

در باب مرگ

چند وقتی میشه که توی ذهنم هست مطلبی در مورد مرگ و به طور خاص ترس از مرگ بنویسم. شاید اولین بار چهار پنج ماه پیش بود که به این فکر افتادم ولی از طرفی به سبب مشغله و درس زیاد و از طرفی دیگر به خاطر خاص بودن موضوع، تصمیم گرفتم که نوشتن این مطلبو به زمانی دیگر موکول کنم. گذشت تا اینکه حدود دو هفته ی پیش به ذهنم رسید که چرا در این مورد از نظرات دیگران کمک نگیرم؟ و این پست حاصل این جرقه ی ذهنی هست. در طول پست کامنت هایی آورده شده که در جواب این پرسش من که: "آیا از مرگ میترسی؟ و دلیل جوابت؟" هستند. هایلایت شدن اسم برخی افراد صرفا برای این است که اگر خواستید بتوانید با کلیک بر روی نامشان، سری به وبلاگشان بزنید. امیدوارم که از این پست خوشتون بیاد :) 

مرگ، تنها چیزیه که از اول زندگی میتوان برای هر انسانی پیش‌بینی کرد و جزو قطعیات زندگی ما انسان ها به شمار میره. با این حال در طول زندگی چند میلیون سال زندگی انسان بر روی این کره‌ی خاکی، هیچگاه پرده از این راز مبهم برداشته نشده است که ماهیت آن چیست؟ آیا به راستی مرگ پایان همه چیز است؟ یا نه؛ پس از مرگ حیاتی در جایی دیگر و به شکلی دیگر وجود خواهد داشت. در واقع این پدیده، جزو آن دسته از مواردی است که با وجود تلاش بسیار انسان ها برای شناخت آن، چندان پیشرفتی در این مدت زمان طولانی حاصل نشده است و همچنان برای ما چیزی ناشناخته است. این صفت، یعنی ناشناخته بودن آن، موجب احساسات مختلفی در انسان‌ها نسبت به آن شده است ولی شاید بتوان گفت مهم‌ترین آن‌ها، ترس است. میتوان آن را تا حد زیادی به تاریکی تشبیه کرد. تا به حال فکر کرده اید که دلیل اصلی ترس کودکان و بعضا بزرگ‌ترها از تاریکی چیست؟ شاید بتوان گفت جواب اصلی این پرسش، ترس انسان از ناشناخته‌هایی است که در دل تاریکی نهفته است. و به همین صورت میتوان گفت که ترس آدمی از مرگ نیز، در واقع ترس از ماهیت ناشناخته‌ و مبهم آن است. در دو پاسخ اول به پرسش، به این نکته اشاره شده است که آن‌ها را با هم میخوانیم:

الهه:

از مرگ می‌ترسم. تعلیمات وهم‌انگیز دینی را هم که کنار بگذاریم، مرگ ناشناخته است و ترس از ناشناخته غریزی است. اما مرگ حکمی است که از اولین لحظه‌ی زندگی به پیشانی ما خورده. قبولش کرده‌ام. میدانم که آمدنی است. امیدوارم در مواجهه با مرگ ترس بر منطق پیروز نشود :) امیدوارم منطقی و شجاعانه با مرگ برخورد کنم. 

 محمد:

فکر کنم هر کس بگه از مرگ نمی‌ترسم هم خیلی واقع بینانه نگفته. البته سطح ترس از مرگ متفاوته. یه عده زندگیشونو تحت تاثیر میذاره. در این حد نه. چون اونطوری هر لحظه باید به فکرش باشی یا بخوای کاری کنی که بتونی ازش فرار کنی. ولی چون یه چیز ناشناخته است و خبر موثقی از بعدش نداریم، قاعدتا ترس هم داره.

همچنین جی کی رولینگ، نویسنده‌ی مجموعه‌ هری پاتر، در قالب شخصیت دامبلدور به خوبی به این قضیه اشاره کرده:

It is the unknown we fear when we look upon Death and Darkness. Nothing more! 

J.k.Rowling

اما غیر از ناشناخته های مرگ، دلایل دیگری هم موجب ترس ما از مرگ می‌شود. یکی از آن‌ها، ناراحتی عزیزان و دوست‌دارانمان پس از مرگ ما است. هنگام اندیشیدن به مرگ، یکی از اولین چیزهایی که به ذهنمان می‌رسد این است که همان‌طور که ما از مرگ نزدیکانمان بسیار ناراحت میشویم، مرگ ما نیز موجب ناراحتی آن ها خواهد شد و چه بسا کسانی مانند پدر و مادر،خواهر و برادر، همسر و دوستان نزدیکمان این غم را تا آخر زندگی همراه خود داشته باشند و این باعث ترس ما از مرگ می‌شود. در دو پاسخ دیگری که دریافت کردم، به این مسئله اشاره شده بود:

ندا:

اگه ازم بپرسی و بخوام در این لحظه بهت بگم، میگم نه نمیترسم، با شرایط الانم. مثلا شاید اگه بچه داشتم، حتی این سوالو در لحظه متفاوت جواب میدادم.
ولی از یه طرف هم مثل روز برام روشنه که هیچ آدمی نیست ک وقتی در موقعیت مردن قرار بگیره، ترس وجودشو نگیره.
پس قطعا وقتی میگم نمیترسم از روی ناآگاهی و درک نکردن و تجربه نکردنشه.
تنها چیزی که الان مرگ منو میترسونه وجود مامانمه. چون همیشه معتقدم حق هیچ مامان بابایی دیدن مرگ بچه‌ش نیست، این تنها ترسمه. 

مصطفی قائمی:

برای خودم نمی‌ترسم؛
که از آقای معلم(منظورش آقای شعبانعلی هست) یاد گرفتم دردناکیِ مرگ برای اطرافیان‌مونه. خودمون می‌ریم، اما بقیه می‌مونن با نبودِ ما. ولی برای عیال می‌ترسم؛ که چه خواهد کرد. ولی شمس لنگرودی یه چیز جالب گفته:
"آیا کسی آن‌قدر دوستت دارد که از جهان نترسی"؟ که من می‌تونم بگم آره.

یکی دیگر از موضوعاتی که باعث نگرانی ما میشود، این است که قبل از اینکه به اهداف و برنامه‌هایی که برای خود تعیین کرده و در جهت رسیدن به آن‌ها تلاش میکنیم برسیم، دست مرگ یقه‌ی ما را بگیرد و مانع آن شود. لازمه که ذکر کنم این دغدغه رو همانطور که میتوان هم حدس زد، افرادی با سنین پایین‌تر از موارد بالا مطرح کرده‌اند و شاید بتوان گفت با مرور زمان و رسیدن انسان به اهداف و رضایت نسبی که میخواهد، این دغدغه کمرنگ‌تر میشود. برویم و دو جواب که به این مورد اشاره کرده اند را بخوانیم:

چارلی:

راستش فکر می‌کنم دروغ باشه اگر بگم که نمی‌ترسم. یعنی وحشت ندارم از مردن، ولی خب دوست هم ندارم که بمیرم D: فکر می‌کنم این نوعی ترس حساب بشه به‌ هرحال.
فکر می‌کنم دلیل اصلیش هم حسرت باشه. اینکه با مردن فرصت خیلی از تجربه‌ها و کارها از من گرفته می‌شه. حالا صرف‌نظر از اینکه آیا اصلا اون‌طرف چیزی هست یا نه.

نئو تد: 

خیلی بستگی داره جداً. الان آره. ولی ترسم بخاطر خود مرگ نیست، بخاطر عدم وجود خودم برای رسیدن به آینده و اهدافمه. ولی بطور کلی از اینکه بمیرم، فارغ از همه‌ی مسائل نه. نمی‌ترسم. حس می‌کنم اونور هیجان‌انگیزتر باشه.
اینور خیلی کسل‌کننده و کثیف و ناامیدکننده‌ داره میشه.

خب، دیگه فکر کنم به اندازه ی کافی به دلایل ما برای ترس از مرگ پرداختیم. ولی حالا به این سوال میرسیم که: آیا میشه تا حدی ترسمان را از مرگ کم کنیم؟ و اگر بله، چگونه؟

افراد زیادی در طول تاریخ راه‌هایی برای این کار پیشنهاد کرده‌اند. شاید یکی از مهم‌ترین راه‌ها، ایمان به زندگی پس از مرگ باشد. در اکثر دین‌ها، هر چند به طرق مختلف، ایمان به زندگی پس از مرگ دیده می‌شود. این فکر که مرگ ما، در واقع فقط مرگی جسمی خواهد بود و حیات روح ما پس از مرگ نیز ادامه خواهد داشت، قطعا باعث دلگرمی‌ما می‌شود. کامنت محمد را در این‌باره می‌خوانیم:

مطمئنا(ایمان به زندگی پس از مرگ) موثره. البته فکر کردن به این که ممکنه واسه ی کارامون اون دنیا هم بریم توی جهنم، شاید اثر معکوس بذاره. ولی اگه به دید برگشتن به جایی باشه که ازش اومدی، مسلما ترسو خیلی کمتر میکنه.

و یه نقل‌قول زیبا در این باره از بلیز پاسکال که از دید متفاوتی به این قضیه نگاه میکنه:

If I believe in God and life after death and you do not, and if there is no God, we both lose when we die. However, if there is a God, you still lose and I gain everything.

Blaise Pascal

 و شاید یک راه دیگر برای اینکه راحت‌تر بتوانیم با مرگ روبرو شویم؛ صرفا به یاد داشتن این باشد که این واقعه، سرنوشت همه‌ی ما انسان‌ها خواهد بود و آن را به عنوان بخشی از زندگیمان بپذیریم. راه‌حلی که با وجود ساده بودنش، میتواند بسیار موثر باشد. 

نظر آقای احمد شربیانی که اگه گودریدزی باشید احتمال زیاد با ایشون آشنا هستید رو با هم میخوانیم که مختصر و مفید جواب داده اند:

از مرگ نمی‌ترسم. چرا باید از چیزی که برای همه رخ خواهد داد بترسم؟ زندگی خیلی هم دندانگیر نیست.

و نقل قولی از هاروکی موراکامی در این باره:

Death is not opposite of life, but a part of it.

Haruki Murakami

و این نقل‌قول از آلبرت اینشتین:

I learned to take death as an old debt that sooner or later should be paid.

Albert Einstein

 و دیگه میرسیم به آخرای پست. در طول این دو هفته که در حال جمع آوری نظرات و نقل‌قول‌ها در این باره بودم، خیلی چیزها یاد گرفتم و از وقتی که برای نوشتن این پست گذاشتم لذت بردم. 

ولی این پست فقط محدود به این نظرات نخواهد شد. چرا؟ چون ازتون میخوام که شما هم نظرتون را در این‌باره کامنت کنید. قطعا هری از خواندن نظر شما درباره‌ی این قضیه چیزهای زیادی یاد خواهد گرفت. ممنون از همه‌ی شما :)

 

  • پرهام ‌
  • پنجشنبه ۸ اسفند ۹۸
عنوان وبلاگ نام کتابی از ایروینگ استون در مورد زندگی ون‌گوگ که با عنوان "شور زندگی" در ایران ترجمه شده.

 
موضوعات