من واقعا خیلی تلاش کردم از اول تابستون که شروع کنم زبان خوندن رو، ولی نشد. نمی‌دونم، انگار هنوز خستگی یه سال مونده بهم و حاضرم دقیقا به دیوار خیره بشم ولی کار مفیدی نکنم. این شد که فعلا عقب انداختمش تا اول مهر. امیدوارم مثل همون شنبه‌هایی نشه که هیچ‌وقت نمیرسن. البته توی این مورد فکر کنم پیشرفت کردم واقعا این یه سال. یعنی نود درصد موقع‌ها حتی اگه داشتم می‌مردم هم سعی می‌کردم برنامه‌م رو برسونم و عقب نندازم. حتی از جهتی هم یکم کیف داد که بعد از مدت‌ها، یه چیزیو عقب انداختم و خیلی هم خودمو سرزنش نکردم به خاطرش :))

یه چیز کمی مرتبط با این هم بگم. انگار بعضی ویژگی‌های آدم هست که خودش همیشه واقفه که داشته اون‌ها رو ولی بعضی ویژگی‌ها داشتنشون رو انگار با تعامل و حرف زدن با بقیه میشه فهمید. از دسته‌ی دوم، من تازه فهمیدم که انگار کلا زندگی رو هیچ‌وقت خیلی سخت نمی‌گیرم. از نظر خودم نکته‌ی مثبتیه ولی فکر کنم برای بعضی‌ها هم آزاردهنده باشه. یعنی مثلا خانواده اوایل تابستون اصرار عجیبی داشتن که من برم گواهی‌نامه بگیرم و من اصلا درک نمی‌کردم چرا. با توجه به اینکه الان واقعا هیچ تفاوتی برای من نداره که الان بگیرم یا مثلا یه سال دیگه چون واقعا هیچ استفاده‌ای هم ندارم ازش فعلا :)) کلا این جو عجیب زندگی یه مسابقه‌ی دوئه، تند بدو و از بقیه جلو بزن، دانشگاهتو زود تموم کن، زود فلان کار رو بکن حتی به قیمت این‌که واقعا متنفر باشی از مسیری که داری برای اون کارو میری رو نمی‌پسندم. به نظرم همون دیدگاهِ life is not a competition بهتره.


چند روز پیش برای اولین تست کارگاهِ رستا باید یه میتینگ مجازی می‌رفتیم. ما هم که تازه‌وارد بودیم و کلی خودمون رو آماده کرده بودیم که مودب و رسمی باشیم و این‌ها. واردِ میتینگ شدیم و یه چند دقیقه هم صبر کردیم همه بیان و منتظر بودیم که تست شروع بشه که یه دفعه آهنگ قوقولی‌قوی استاد شماعی‌زاده رو پخش کردن :)))) ما فکر کردیم که اشتباهی شده و اینا ولی نخیر، گویا کل گروه ارادت عجیبی به استاد دارن و اول خیلی از میتینگ‌ها پخش میکنن آهنگای استاد رو :)) خلاصه معلوم شد که جای درستی رفتیم. راستی یکی از بچه‌ها هم ضبط کرده قسمتی از واقعه رو که با هم می‌بینیم :)) 


همیشه دلم میخواد بفهمم دقیقا چه اتفاقی توی مغز یه کسی میفته که یه شاهکارو خلق می‌کنه. یعنی آره، اتفاقا اکثرا گفتن که مثلا چی شده که فلان رمان رو نوشتن یا فلان قطعه رو ساختن، ولی خیلی موقع‌ها این‌ها چیزهاییه که ممکنه برای همه پیش بیاد. حالا این‌که چی میشه که خروجیش میشه اون شاهکار، واقعا سخته درکش. حالا این رو میذاریم به کنار، کاش می‌فهمیدم چی میشه که یه مجموعه اثری کلش فوق‌العاده میشه :)) یعنی مثلا کل قطعات یه آلبوم عالی میشه. مثل امیلیِ یان تیرسن. یا divenire لودویکو. یا 21 ادل. می‌دونی، اصلا هیچ‌چیزی خراب نکرده آلبوم رو. وقتی پلی می‌کنی، حتی یه قطعه رو هم اسکیپ نمی‌کنی. شما غیر از این‌ها آلبوم دیگه‌ای سراغ ندارید؟ :))


من این رو می‌خواستم توی معرفی بنویسم ولی دیدم خیلی بهش نمی‌خوره، پس همین‌جا میگم. دلیل عوض کردن آدرس وبلاگو قالب و همه‌چی این بود که از با نام مستعار نوشتن خسته شده بودم. قطعا نمیام فامیلیم رو هم بنویسم البته که کل آشنایان بشینن تخمه بشکونن و بخونن این‌جا رو، ولی دیگه بعد سه سال حس کردم با مستعار نوشتن کافی هست. شمام دیگه همون پرهام رو با خیالی آسوده بگید :)) و اینکه من این دو سال خیلی تلاش کردم که چیز خاصی برای گفتن داشته باشم تا بیام بنویسم، و کاملا مشخصه که نتیجه هم نداده :)) ضمن این‌که کلی از وبلاگ‌های محبوب من توی اینجا هم روزانه‌نویسی میکنن تقریبا. فکر کنم بهتره دیگه وسواس رو کنار بذارم و بیشتر بنویسم.


+ چشم‌ها را بسته و به جادوی لیست گوش می‌کنیم :)

پ.ن: فکر کنم کل بلاگستان فارسی رو هم بگردید تو یه پست اسم شماعی‌زاده و لیست با هم نیومده! :))