۳ مطلب در شهریور ۱۳۹۸ ثبت شده است

تابستان ۹۸؟!

خب؛ بالاخره رسیدیم به آخرای تابستون ۹۸. توی یه نگاه کلی این تابستون چه کردم؟

۱- کتاب خوندم: این تابستون نقش کتاب واسم خیلی پر رنگ تر از همیشه بود. حدود بیست تایی کتاب خوندم و از آخرین تابستون بی دغدغه ی قبل کنکورم حسابی استفاده کردم. میگن توی سال کنکور نباید کتاب خوند چون مغز اون موقع خیلی با کتاب خوندن حال میکنه و دیگه درس خوندن برای آدم سخت تر میشه. پس من سعی کردم جای حسرتی نذارم دیگه :)))

از بین کتابایی که خوندم اینا رو واقع خیلی دوست داشتم: درخت زیبای من، شور زندگی، شهر دزدها،  راز داوینچی.  

 

۲- موسیقی: طبق روال تابستون ها خیلی موسیقی تمرین کردم. موسیقی هم جزو اون دسته از چیزاییه که توی سال کنکور یا کلا قطع میشه یا نقشش خیلی کمرنگ میشه متاسفانه؛ پس سعی کردم تا حد ممکن جلوش ببرم. فقط امیدوارم که مثل خیلیا بعد کنکور یادم نره چه لذتی ازش میبردم و دوباره پیشو بگیرم.

 

۳- کار کردم: بله؛ کار کردم! روز قبل از امتحان دینی دوست بابام اومد خونمون؛  منم  خوندن دینیمو تموم کرده بودم و اومدم باهاشون والیبال دیدم که یه دفعه اون وسطا دوست بابام گفت بیام براشون تابستونو کار کنم. راستشو بگم اولاش هیح میلی نداشتم به این کار ولی هر چی گذشت دیدم که تجربه ی جالبیه و حدود دو ماه دو روز در هفته رفتم اونجا. شرکتشون مال کالیبره کردن دستگاه های اندازه گیری بود و خب چیزای جدید کم یاد نگرفتم.

 

۴- پینگ پنگ: ادامش دادم. من حدود شش سال تکواندو کار کردم و واقعا ازش بدم میومد. نمی‌دونم اصلا چه جوری به شش سال کشیده شده بود ولی دو سال پیش ولش کردم و ورزش مورد علاقم یعنی پینگ پنگو شروع کردم. نمیتونم بگم خیلی خوب بازی می‌کنم و اینا ولی لااقل لذت میبرم از تایمی که براش میذارم.  

 

چه کارایی نکردم؟

۱- میخواستم دو سه تا سریال ببینم که طبق معمول ندیدم :/

۲- میخواستم زیاد بازی کنم که نکردم. البته این مورد فکر نکنم نیازی به حسرت خوردن داشته باشه :))

۳- دلم میخواست هری پاترو دوباره بخونم که در کمال تباهی نخوندم :/ 

ولی در کل از تابستونم راضیم. شمام میتونید یه مرور از تابستونتون بذارید توی وبلاگتون. هم باعث میشه خودتون یه جمع بندی از کارایی که کردید داشته باشید و هم بقیه میتونن بخونن و ایده بگیرند :)

  • پرهام ‌
  • سه شنبه ۲۶ شهریور ۹۸

بی عنوان!

سلام.

این پست رو نمیخوام تو نظم و قالبی خاص محدود کنم. فقط دلم میخواد بنویسم تا یکمی تخلیه شم، یعنی دقیقا همون دلیلی که وبلاگ نویسیو شروع کردم. پس اگه حال ندارید بخونید با خیال راحت ستارمو خاموش کنید :)

همیشه توی دینی هفتم و هشتم میخوندیم که نوجوانی دوره ایه که سوالای بنیادی و اساسی برای آدم پیش میاد و ما هم همیشه این رو حفظ میکردیم تا بتونیم اگه سوالی ازش اومد جوابش بدیم بدون این که اصلا فکر کنیم یعنی چی؟ حالا بعد از گذشت دو سه سال دقیقا دارم این شرایطو با تمام وجود تجربه میکنم. شک دارم؛ نسبت به همه چیز. سوال دارم؛ از همه چیز. و گاهی این سوالا به حدی بنیادی میشه که منو میترسونه. 

آیا خدایی وجود داره؟ ما چرا زندگی میکنیم؟ مرگ چیه؟ اصلا جهان دیگه ای بعد این زندگی هست؟ اگه با این همه تلاش ته زندگی هممون مرگه؛ پس چرا خودمونو اذیت میکنیم؟ 

و شک دارم؛ نسبت به آیندم. چه رشته ای برم؟ الان ایا وقتش نیست که بدونم علاقه ی واقعیم چیه؟ بعدا چی کار کنم؟ چه جوری میتونم مفید باشم؟ اصلا توی جهان به این عظیمی من کوچیک چقدر نقش دارم؟

و این ندونسته خیلی اذیت میکنه؛ خیلی. کاش فقط بتونم برای این سوالا جواب پیدا کنم و یکم از این«ندانستن» ها نجات پیدا کنم.

 

به وقت 00:30

۲۴ شهریور

 

  • پرهام ‌
  • شنبه ۲۳ شهریور ۹۸

دو تجربه :)

۱-حدود یک ماه پیش بود که دوستم یه پیام فرستاد واسم در مورد مدرسه ی تابستانی علوم کامپیوتر یا همون Csss خودمون! اولش هی بهونه کردم و نمیخواستم برم بعد گفتم شاید چیز جالبی باشه. به دو تا دوستم گفتم میام و شروع کردیم به حل کردن سوالایی که برای قبول شدن باید حل میکردیم. جوابا رو دادیمو قبول شدیم و سه روز رفتیم خانه ی ریاضیات و این شروع یه تجربه ی فوق العاده برای من بود. برگزار کننده های این دوره که توی اصفهان و تهران برگزار میشه، اکثرا مخ های دانشگاه شریف در رشته ی کامپیوتر هستند و توی این سه روز شما میتونید سبک جدیدی از یاد گرفتن رو تجربه کنید. هیچکس نمیاد به شما بگه از این راه برید؛ منتور ها فقط به شما سوالو میدن و این شمایید که باید راه خودتونو پیدا کنید و بهشون جوابو بدید. خلاصه که به کسایی که دوست دارن پیشنهاد میکنم این دوره رو. واسه ی من که تجربه ی فوق العاده ای بود و کمک زیادی به فهمیدن مسیر و رشته ای که قراره بعدا توش تحصیل کنم کرد. دم آقای شفیعیون، مدیر این گروه و بقیه ی اعضاشون گرم. 

پ.ن: بعد از تموم شدن کلاس ها، عکسا رو توی چنل گذاشتن و یه عکاسی توی اختتامیه دقیقا روی چهره ی خندان من زوم  و پشت سریا رو تار کرده بود. حقیقتا دمش گرم؛ من سفارشم میدادم همچین عکسی گیرم نمیومد :))))

 

۲- جمعه کنسرت داشتیم. و خب متوجه شدم که کم کم داره ترسم از نواختن واسه بقیه میریزه هر چند هنوزم زیاده. قطعم «صدای شب» استاد شهرداد روحانی بود که پیشنهاد هم میکنم حتما گوش بدید. و خداروشکر خوب تونستم بزنمش D:

  • پرهام ‌
  • دوشنبه ۱۱ شهریور ۹۸
عنوان وبلاگ نام کتابی از ایروینگ استون در مورد زندگی ون‌گوگ که با عنوان "شور زندگی" در ایران ترجمه شده.

 
موضوعات