۲ مطلب در بهمن ۱۴۰۰ ثبت شده است

عدد صحیح

اگه الان یه چیزی رو به صورت قطعی بدونم، اینه که ترم بعدی ترم سنگینی هست. از لحاظ درسای دانشگاه، مهم‌ترین درسِ کارشناسیم رو در پیش دارم و باید وقت زیادی روش بذارم و از طرفی چند تا کار متفرقه هم قراره کنار درسم انجام بدم. احتمال زیاد باید بالاخره بعد از گذشت چند ماه از کنکور به برنامه ریختن رو بیارم. این ترم برنامه نریختم و راستش خوش هم گذشت. یه روز پا می‌شدم و می‌دیدم چقدر ریاضی دوست دارم، و می‌نشستم کل روز رو ریاضی می‌خوندم. و بعدش یه هفته دیگه حالم از ریاضی به هم می‌خورد و سمتش نمی‌رفتم :)) ولی قطعا این ترم نمیشه این کار رو بکنم. باید نظم بهتری به کارهام بدم اگه بخوام به همه‌ی چیزایی که قراره توی این چهار پنج ماه بهشون دست پیدا کنم، برسم.

داشتم فکر می‌کردم که آیا می‌ترسم از این موضوع یا نه؟ نه. قطعا نه. همیشه اینکه سرم شلوغ باشه و پدرم در بیاد رو به راحت بودن و کاری نداشتن ترجیح دادم. راستش بیشتر براش ذوق دارم. که بتونم AP رو خوب یاد بگیرم، که بتونم کتاب بخونم و از پس همه‌ی کارهای دیگه‌م هم بر بیام. خیلی عجیبه، ولی الگوی من توی پروداکتیو بودن مربوط به یه برهه‌ای از گذشته‌ی خودمه. پنج ماه اول یازدهم، قبل از اینکه کرونا بیاد. واقعا نمی‌دونم چه شکلی، ولی من دقیقا هفتصد تا کار مختلف رو همزمان داشتم انجام می‌دادم و همه‌ش هم خوب پیش می‌رفت. درس می‌خوندم، ورزش می‌کردم، موسیقی کار می‌کردم، دو تا پادکست تدوین می‌کردم، و کتاب و فیلمم هم جای خودش بود :)) واقعا حالا که بهش فکر می‌کنم عجیب بوده. یادمه اون موقع برای این سرمو انقدر شلوغ کردم که از وسواسم روی درس کم کنم. من آدمی بودم که اگه سی بار هم یه چیزی رو برای یه امتحانی خونده بودم، اگه می‌گفتن حالا بین یه کار دیگه و برای بار سی‌ویکم خوندنِ همون درس یکی رو انتخاب کن، باز هم خوندن رو انتخاب می‌کردم. واقعا وسواس عجیبی داشتم. و اون موقع خیلی مفید بود سرم رو شلوغ کردن. همچنان میلِ به خوندن برای بار سی‌ویکم بود، ولی فرصتش نبود و باید به یه کار دیگه می‌رسیدم. و به مرور این مشکلم درست شد. و فکر کنم واقعا هم شانسم گفت که درست شد، مگر نه احتمالا سال کنکور خیلی اذیتم می‌کرد. احتمالا سعی کنم به اون موقعم نزدیک بشم. هنوز نمی‌دونم که آیا جرئت اینکه از اون حرکت‌های انقلابی معروفم در مورد سوشال‌مدیا بزنم رو دارم یا نه. احتمالا نکنم این کار رو و فقط تعدیلش کنم. چون فرقم با گذشته اینه که یاد گرفتم چجوری باید کنترلش کرد.

این یه هفته تعطیل بودن تا الان بی‌نهایت خوش گذشته. کلا فکر کنم من بیشتر برای تعطیلی‌های کوتاه ساخته شدم. زمان مدرسه از وسطای تابستون دیگه دعا می‌کردم تموم بشه و برگردم مدرسه. ولی این یه هفته خیلی پربار بوده تا الان. مکالمه‌های زیبایی داشتم، کازابلانکا و The Birds رو دیدم، بیرون رفتم، و کتاب خوندم. واقعا فیلم کلاسیک دیدن خیلی زندگیمو زیباتر کرده. اواسط مهر بود که به برادرم گفتم پاشو برای قبولیم کتاب هنر سینما رو بخر. این راستش جزو حرکتای محبوبمه :))) نمی‌گفتم هم احتمال زیاد یه چیزی می‌خرید، و من فقط بهش جهت درستی دادم :)) به هر حال، بالاخره شروعش کردم و دقیقا همون چیزیه که من می‌خواستم. حالا دارم می‌فهمم که فرم یعنی چی، و چرا فراستی هی میزنه تو سر خودش :))) حس خوبی داره. 

دیشب نصف اصفهانو با دوستام زیر پا گذاشتم دنبال یه کتابی. کتابه که پیدا نشد، ولی خوش گذشت. و فکر کنم واقعا دارم یه پیشرفت‌های ریزی توی روابط اجتماعی می‌کنم :)) این شکلی بود که دو تا دوستام گفتن بیا بریم بیرون و ما دو تا از دوستامون که هم‌دانشگاهی‌های جدیدمون هستن رو میاریم. تقریبا مطمئنم این حرکت تا همین شش ماه پیش هم برای من قفل بود، ولی الان حتی بهش فکر هم نکردم و رفتم؛ و خوب بود. کلا انگار دارم یاد می‌گیرم که قرار نیست فقط با دسته‌ی آدم‌هایی که شبیه به من هستن معاشرت کنم. نزدیکای شب همشون جدا شدن و فقط من و نیما رفتیم چهارباغ. سیب‌زمینی گرفتیم و نشستیم و یکی اون بحثای فلسفی بی‌انتهامون رو شروع کردیم و بعد برگشتیم. نیما تنها آدم غیر مجازی‌ای هست که می‌تونم باهاش بحث‌های واقعا درست و مفیدی بکنم. 

اگه براتون سواله که چرا انقدر پست شلوغ و درهمی شده، برای من هم سواله. ولی باید اینا رو این‌جا می‌نوشتم تا تیر که برمی‌گردم و می‌خونمش ببینم که چقدر به اون چیزهایی که الان توی ذهنم بوده رسیدم.

پ.ن: نمی‌دونم چرا انقدر شبیه خداحافظی شده این پسته :)) قرار نیست جایی برم من. اتفاقا احتمالا بیش‌تر بنویسم.

عکس‌نوشت: این اسکرین‌شات مال مهره. وقتی تازه C رو شروع کرده بودیم. اگه بخواین یه متغیر int تعریف کنید ولی تصادفا کیبوردتون روی زبان فارسی باشه، همچین صحنه‌ای می‌بینید :)) برام خیلی جالب بود اون موقع و ازش عکس گرفته بودم ولی یادم رفته بود. امروز تصادفا پیداش کردم. 

  • پرهام ‌
  • سه شنبه ۱۲ بهمن ۰۰

معنیِ خاطره؟

+پست خوبی نیست ولی می‌ذارمش. خسته شدم از باز کردن صفحه و هیچی ننوشتن.

امسال سومین سالیه که بهمن‌ روی نامهربونی بهم نشون داده. اوایل بهمن 98 خانواده رفتن سفر، من به خاطر عقب نیفتادن از درسام موندم خونه، و دقیقا دو روز بعد از اینکه رفتن همه جا تعطیل شد :)) سال قبل هم بهمن افتضاحی داشتم. دایی توی پیاده‌روی‌هاش حس کرده بود که نفس کم میاره و شوهرخاله‌م که پزشک قلبه بهش گفته بود بیا اصفهان یه معاینه‌ت کنم. ما هم اصلا نگران نبودیم راستش و فکر می‌کردیم یه مشکل ساده‌ای چیزیه. ولی مشخص شد که مشکل قبلی شدیدی داره و باید فورا عمل بشه. و فکر نکنم خیلی لازم باشه بهم نزدیک باشید تا بدونید من چقدر دایی و زنداییم رو دوست دارم. و خب، خیلی سخت بود. وقتی فهمیدیم مامانم کلی وقت گریه می‌کرد، من نشسته بودم کنارش و سعی می‌کردیم آرومش کنیم، و بعدش آخر شب خودم اومدم طبقه پایین که درس بخونم ولی به جاش بعد از مدت‌ها نشستم گریه کردم. فکر کنم آخرین باری که از صمیم قلب برای چیزی دعا کردم به همون موقع برگرده. خوشبختانه عملش خیلی خوب بود و الان زندگی زیبایی داره. نمی‌دونم واقعا اگه اتفاقی براش میفتاد چی می‌شد و نمی‌خوام هم بهش فکر کنم. امسال به نظر خوب میومد، ولی معلوم شد احتمالا تا دو سه روز دیگه پسرعموی مادرم فوت میشه. هفده سال پیش تصادف کرده بود، و تا الان روی تخت بوده. بابا میگه می‌تونسته دوباره برگرده و این شکلی نباشه، ولی با این واقعیت کنار نیومده که دیگه نمی‌تونه مثل قبل زندگی کنه. نگاهِ صفر و یکی. و حالا دیگه داره نابود میشه. واقعا ترسناکه.

احتمالا بهمن سال بعدی بمب اتمی چیزی هم بندازن روی اصفهان خیلی تعجب نمی‌کنیم. 


قرار بود فردا بریم تهران چند روزی، ولی سیل اتفاقات از در و دیوار اومد و احتمالا نمیشه :)) و من دیروز پروژه‌م رو بالاخره تحویل دادم و حالا یه هفته بین دو ترمم آزادم. نمی‌دونم راستش دقیقا می‌خوام چه کنم. احتمالا هر روز نت یه قطعه از Underwater رو بنویسم، کتاب بخونم، فیلم ببینم و بازی کنم. فکر کنم در مورد نوشتن نت‌ها این‌جا تا حالا چیزی ننوشتم. اُرف که بودم، آقا ملکی آخر کلاس در پیانو رو باز می‌کرد، چند تا نت می‌زد و می‌گفت تشخیص بدید چه نتیه و روی کاغذ بنویسید. و اون موقع خب تقریبا همه رو غلط می‌نوشتیم :)) تصورشو کنید، ما تازه مثلا یه ماه پیش فهمیده بودیم کلا چیزی به نام نت وجود داره، و حالا یکی اومده بود می‌گفت تشخیصش بدید :)) ولی بعدا مشخص شد چقدر تاثیر داشته، حداقل برای من. از سال سوم-چهارمی که ساز می‌زدم اگه آهنگی رو می‌شنویدم می‌تونستم نتشو دربیارم. الان یه سه سالی هست که نت بعضی قطعه‌ها که وقتی می‌شنوم و خیلی دوستشون دارم ولی توی سایتای ایرانی پیدا نمیشه رو می‌نویسم و می‌ذارم روی یه سایتی. برای درآمدش نیست، چون خیلی خیلی کمه :))، ولی دوست دارم که اگه بعدا کسی دنبالش گشت بتونه پیداش کنه. یه بار زندایی آهنگ In love کیارش سنجرانی رو برام فرستاد دو سال پیش. نتشو نوشتم و خواستم بذارم روی سایت ولی مدیرش گفت از خود آهنگسازش باید اجازه بگیری چون ممکنه بعدا خودش بخواد نتش رو جایی بذاره. کلی گشتم و آیدی تلگرامشو پیدا کردم، و تقریبا مطمئن بودم که نمی‌ذاره ولی ازش پرسیدم و اون گفت که مشکلی نداره و کلی هم تشکر کرد :)) اون نته الان حدود دویست بار خریده شده که فکر کنم تعداد زیادیه :)) 


چند روز دیگه تولدمه. من از وقتی یادم میاد حسی به تولدام نداشتم. چند سالیه که نمی‌ذارم خانواده برام جشنی بگیرن هم در واقع :)) می‌دونم دیدگاه عجیبیه، ولی به دیدِ "خب، یه سال دیگه به مُردنت نزدیک شدی پرهام" بهش نگاه می‌کنم :)) تنها بخش جذابش توی این سال‌ها کتاب‌هایی بوده که هدیه گرفتم. امسال سعی می‌کنم حس بهتری بهش داشته باشم. احتمالا آدم باید به همچین فرصتایی چنگ بزنه برای خوش بودن.

  • پرهام ‌
  • جمعه ۸ بهمن ۰۰
عنوان وبلاگ نام کتابی از ایروینگ استون در مورد زندگی ون‌گوگ که با عنوان "شور زندگی" در ایران ترجمه شده.

 
موضوعات