+پست خوبی نیست ولی میذارمش. خسته شدم از باز کردن صفحه و هیچی ننوشتن.
امسال سومین سالیه که بهمن روی نامهربونی بهم نشون داده. اوایل بهمن 98 خانواده رفتن سفر، من به خاطر عقب نیفتادن از درسام موندم خونه، و دقیقا دو روز بعد از اینکه رفتن همه جا تعطیل شد :)) سال قبل هم بهمن افتضاحی داشتم. دایی توی پیادهرویهاش حس کرده بود که نفس کم میاره و شوهرخالهم که پزشک قلبه بهش گفته بود بیا اصفهان یه معاینهت کنم. ما هم اصلا نگران نبودیم راستش و فکر میکردیم یه مشکل سادهای چیزیه. ولی مشخص شد که مشکل قبلی شدیدی داره و باید فورا عمل بشه. و فکر نکنم خیلی لازم باشه بهم نزدیک باشید تا بدونید من چقدر دایی و زنداییم رو دوست دارم. و خب، خیلی سخت بود. وقتی فهمیدیم مامانم کلی وقت گریه میکرد، من نشسته بودم کنارش و سعی میکردیم آرومش کنیم، و بعدش آخر شب خودم اومدم طبقه پایین که درس بخونم ولی به جاش بعد از مدتها نشستم گریه کردم. فکر کنم آخرین باری که از صمیم قلب برای چیزی دعا کردم به همون موقع برگرده. خوشبختانه عملش خیلی خوب بود و الان زندگی زیبایی داره. نمیدونم واقعا اگه اتفاقی براش میفتاد چی میشد و نمیخوام هم بهش فکر کنم. امسال به نظر خوب میومد، ولی معلوم شد احتمالا تا دو سه روز دیگه پسرعموی مادرم فوت میشه. هفده سال پیش تصادف کرده بود، و تا الان روی تخت بوده. بابا میگه میتونسته دوباره برگرده و این شکلی نباشه، ولی با این واقعیت کنار نیومده که دیگه نمیتونه مثل قبل زندگی کنه. نگاهِ صفر و یکی. و حالا دیگه داره نابود میشه. واقعا ترسناکه.
احتمالا بهمن سال بعدی بمب اتمی چیزی هم بندازن روی اصفهان خیلی تعجب نمیکنیم.
قرار بود فردا بریم تهران چند روزی، ولی سیل اتفاقات از در و دیوار اومد و احتمالا نمیشه :)) و من دیروز پروژهم رو بالاخره تحویل دادم و حالا یه هفته بین دو ترمم آزادم. نمیدونم راستش دقیقا میخوام چه کنم. احتمالا هر روز نت یه قطعه از Underwater رو بنویسم، کتاب بخونم، فیلم ببینم و بازی کنم. فکر کنم در مورد نوشتن نتها اینجا تا حالا چیزی ننوشتم. اُرف که بودم، آقا ملکی آخر کلاس در پیانو رو باز میکرد، چند تا نت میزد و میگفت تشخیص بدید چه نتیه و روی کاغذ بنویسید. و اون موقع خب تقریبا همه رو غلط مینوشتیم :)) تصورشو کنید، ما تازه مثلا یه ماه پیش فهمیده بودیم کلا چیزی به نام نت وجود داره، و حالا یکی اومده بود میگفت تشخیصش بدید :)) ولی بعدا مشخص شد چقدر تاثیر داشته، حداقل برای من. از سال سوم-چهارمی که ساز میزدم اگه آهنگی رو میشنویدم میتونستم نتشو دربیارم. الان یه سه سالی هست که نت بعضی قطعهها که وقتی میشنوم و خیلی دوستشون دارم ولی توی سایتای ایرانی پیدا نمیشه رو مینویسم و میذارم روی یه سایتی. برای درآمدش نیست، چون خیلی خیلی کمه :))، ولی دوست دارم که اگه بعدا کسی دنبالش گشت بتونه پیداش کنه. یه بار زندایی آهنگ In love کیارش سنجرانی رو برام فرستاد دو سال پیش. نتشو نوشتم و خواستم بذارم روی سایت ولی مدیرش گفت از خود آهنگسازش باید اجازه بگیری چون ممکنه بعدا خودش بخواد نتش رو جایی بذاره. کلی گشتم و آیدی تلگرامشو پیدا کردم، و تقریبا مطمئن بودم که نمیذاره ولی ازش پرسیدم و اون گفت که مشکلی نداره و کلی هم تشکر کرد :)) اون نته الان حدود دویست بار خریده شده که فکر کنم تعداد زیادیه :))
چند روز دیگه تولدمه. من از وقتی یادم میاد حسی به تولدام نداشتم. چند سالیه که نمیذارم خانواده برام جشنی بگیرن هم در واقع :)) میدونم دیدگاه عجیبیه، ولی به دیدِ "خب، یه سال دیگه به مُردنت نزدیک شدی پرهام" بهش نگاه میکنم :)) تنها بخش جذابش توی این سالها کتابهایی بوده که هدیه گرفتم. امسال سعی میکنم حس بهتری بهش داشته باشم. احتمالا آدم باید به همچین فرصتایی چنگ بزنه برای خوش بودن.