فکر نمیکردم این همه مدت باشه که اینجا ننوشتم.
اتفاق کم نیفتاده از اون موقع، ولی فکر کنم بزرگترینش نه جنگ، بلکه فوت شدن عموم بود. یه لایهی غمی کشید روی زندگیم از اون موقع، تقریبا هر شب توی خوابهام هست، و واقعا نمیدونم بابا چه شکلی باهاش کنار میاد وقتی برای من این شکلیه.
تجربهی عجیبی هم بوده کلا. تا قبل از این کسی از افراد نزدیکم فوت نشده بود. انگار یه دفعه بهم یادآوری کرد که از کجا میدونی چند بار قراره کسایی که دوستشون داری رو ببینی؟ ممکنه کسی که الان سرحال سرحاله، یک سال دیگه کلا نباشه. ممکنه حتی خودت نباشی.
به چیزهای خیلی زیادی که ازش یاد گرفتم و ویژگیهاییش که برشون داشتم برای خودم زیاد فکر میکنم. شعار هم نیست فکر کنم. همیشه میگفتم به بقیه در موردشون.
کلا آدمها برام جالب و عجیبان، و روابط انسانی عجیبتر. فکر میکنم بزرگتر شدم واقعا، ولی هنوز هم میدونم که راه زیاد دارم و این حتی نزدیک به انتهای مسیر رشدم نیست. و این برام جالبه که در طول این مسیر از هر کسی یه چیزی که به نظرم میاد درسته رو تلاش میکنم بردارم و بذارم توی زندگیم. برای همین هم از مصاحبه دیدن و کلا گوش دادن به آدمها خیلی خوشم میاد. بعضی وقتها میبینی میتونی یه جوری به چیزها فکر کنی که کلا توی ذهنت نبوده.
به آلبوم جدید بمرانی زیاد گوش میکنم این روزها. یکی از چیزهایی که از موسیقی برای من جالبه، فهمیدن رابطهی موزیشنها با طرفدارهاشون و جنسشه. بمرانی برام از این لحاظ خیلی جالبه که انگار خیلی مرزی نیست کلا اینجا بینشون :)) و منطقی هم هست. وقتی شعرهایی که میخونی جوریه که تقریبا هر کسی از اون طرفدارها هم میتونسته بنویسه، انگار داری واقعا نشون میدی که ما هم از خودتونیم، صرفا یه میکروفون هم داریم و اینها رو آهنگ میکنیم که خوش بگذره بهمون.
سر کار هم ماههای آسونی نبوده خیلی، ولی چیزی که برام خیلی جالبه عوض شدن تدریجی علاقههام یا در واقع تکامل پیدا کردنشونه. و کلا آسون نیست خیلی وقتی از هیچکس فیدبک خوبی نمیگیری که آیا داری درست پیش میری یا نه، ولی تقریبا مطمئنم که دارم یاد میگیرم هر روز و در مسیر غلطی نیستم.
- پرهام
- يكشنبه ۲۷ مرداد ۰۴
- ۲۱:۲۲