عمیقا خوش‌حالم که هنوز به جایی نرسیدیم که بفهمیم توی جهان‌های موازی چه میگذره. و امیدوارم هیچ‌وقت نرسیم. شاید دو سه ساعت در روز من می‌شینم فکر می‌کنم که اگه این مشکلی که پانزده ساله باهامه رو نداشتم زندگیم چه فرقی می‌کرد؟ آیا بیشتر اجتماعی بودم؟ آیا دیگه پناه می‌بردم به موسیقی؟ به درس خوندن؟ به کتاب؟ یعنی موفقیت‌های کوچک‌کوچکم رو مدیون همینم و باید بابتش قدردان هم باشم؟ و معمولا تهش به این می‌رسم که آره، همین شکلی خیلی بهتر بوده و همیشه هم خواهد بود. ولی باز هم فرداش بهش فکر می‌کنم.