To do list

همیشه، دقیقا توی اوج امتحانا که الان باشه؛ با خودم میگم بذار امتحانا تموم شه تا این تابستونو بترکونم. کلی با خودم قرار میذارم که کارای خفن کنم و آخرش هم دقیقا هیچ کاری جز یه کم خوابیدن بیشتر و کتاب خوندن انجام نمیدم :| امسال یه لیست از کارایی (یا بهتره بگم فانتزیایی) که میخوام انجام بدم درست کردم. ببینیم خدا کمک میکنه این دفعه انجامشون بدم یا نه :))

۱- عصر روز تعطیلی مدرسه، دست خودمو بگیرمو ببرم شهر کتاب و همه ی پولمو کتاب بخرم D: این کارو روز تعطیلی مدرسه قبل عید انجام دادم و انقدر بهم مزه داد که اولین چیزی بود که به ذهنم رسید.

۲- در کمال تباهی، یک بار دیگه بشینم و سه گانه ی بتمن نولانو ببینم. من از دیدن این سه گانه هیچ وقت سیر نمیشم فکر کنم

۳- این بار در کمال افتخار، یه بار دیگه همه ی کتابای هری پاترو بازخوانی کنم و فیلماشو ببینم.

۴-سیزده فصل سریال پوآرو رو ببینم.من از بچگی عاشق فیلم و سریال و کتاب جنایی بودم ولی هنوز نشده که کامل سریال پوآرو رو ببینم :|

۵-کیبوردمو توی اتاقم بذارم و هر روز یه قطعه ای رو تنظیم کنم و بذارم روی سایت تا یه درامد خوبی از تابستونم داشته باشم :)

تا الان اینا به ذهنم رسیده. پیشنهادی هم داشتید بگید انجام بدم :))

  • پرهام ‌
  • پنجشنبه ۲ خرداد ۹۸

Good bro, good life

صدای کشیده شدن چمدان کوچکش (تو خونه بهش میگیم چمدان خلبانی) روی آسفالت میومد. ساعت یازدهو نیم بود و اتوبوسش ساعت دوازده شب راه می افتاد. من هم دنبالش تا دم خونه رفتم و وقتی که داشت به سمت ته بن بست میرفت، یعنی جایی که با دوستش قرار گذاشته بود تا با اسنپ دنبالش بیاد، من جلوی در ایستادم و تماشاش کردم. دوست نداشتم برم خونه. دوست داشتم مطمئن شم که سوار میشه بعد برم. بعد دو سه دقیقه یه نگاه به عقب کرد و دید ایستادم. به سبک خودمون یه دست برام تکون داد و منم تو جواب خندیدم. بعد پنج دقیقه دوستش اومد و سوار شد و به سمت زنجان راه افتاد. رفتم خونه و شروع کردم ادامه ی شهر خرسو خوندن. ولی یه چیزی نمیذاشت خوندنو ادامه بدم. کتابو گذاشتم کنار و شروع کردم به فکر کردن. فکر کردن به این که اگه نبود زندگیم چه جوری بود؛ احتمالا خیلی سرد و بی روحیه و حتی افسرده. من آدمیم که خیلی کم حرف میزنم ولی این مسئله برای غیر از خونس. توی خونه منو برادرم همیشه به هم چسبیدیم و مدام حرف می زنیم جوری که حتی بعضی وقتا مامانو بابام هم شاکی میشن :))

تهش به خودم قول دادم که لااقل تا وقتی تو یه خونه ایم بیشتر قدرشو بدونم. داشتن یه برادر یا خواهر خوب نعمت خیلی بزرگیه. قدرشو بدونیم :)

پ.ن: پنچ روز بعد برگشت و با خبر اینکه توی سمینار اول شده هممونو خوشحال کرد :))

                                                         


  • پرهام ‌
  • دوشنبه ۲ ارديبهشت ۹۸

کامبک نصفه نیمه :)

بچه ها قفلی جدیدم

قفلی جدیدم، بچه ها :)

 

برای دوستانی که نمیتونن پلی کنن از این لینک گوش بدید :)

پ.ن: چرا خیلی وقته ننوشتم؟

نمیدونم. انگار نه مطلبی برای نوشتن هست نه انگیزه ای. ولی به زودی سعی میکنم برگردم :)

  • پرهام ‌
  • شنبه ۲۴ فروردين ۹۸

چرا تموم نمیشه؟

از اول امتحانا عین این دیوونه ها بعد هر امتحان، اون امتحانو از برگه ی برنامه ی امتحانا خط میزنم؛ سپس تعداد امتحانات باقی مانده رو به کسر تبدیل میکنم و بعد میشینم غصه میخورم :|

حالا تازه یه روش جدید در پیش گرفتم که تعداد روز های باقی مانده رو به کسر تبدیل میکنم. این لااقل بهتره چون به کسر ۱/۲ رسیدم فعلا D:

تازه هنوز کلی از امتحانای حفظی که کابوس من هستن موندن. ولی فعلا امتحان بعدی هندسس که با اینکه سخته ولی لااقل علاقه دارم. همین یه مزیته:/

پ.ن: برم دیگه سر خوندن:)


  • پرهام ‌
  • سه شنبه ۱۱ دی ۹۷

بفرمایید موزیک ۱

از این به بعد موزیک هایی که خودم خیلی دوست دارم تحت عنوان «بفرمایید موزیک» در این جا قرار میدهم. 

اینم از اولین آهنگ.

قصه ی باران از استاد شهرداد روحانی

امیدوارم لذت ببرید.

  • پرهام ‌
  • جمعه ۷ دی ۹۷

This is fine

جدا از بحث طنز این عکس که هر وقت میبینمش از شدت خنده علائم حیاتیم از بین میره، این عکس در بر گیرنده ی نکته ی تلخی هم هست. این که هر وقت میبینمش یاد بسیاری از آدم ها و به خصوص  مسئولین در کشور خودمون می افتم که وقتی کشور داره در آتش وضعیت بد میسوزه، خودشونو به نادانی میزنن و مثل عکس با گفتن (همه چیز عالیه) و (همه چیز درست میشه) به مردم؛ خودشونو از زیر فشار خارج میکنن. ولی چه کاریه. شما فعلا برای این که لذت ببرید به همون وجه طنز عکس نگاه کنید.به خصوص همون قاب this is fine :))) 

                                                      

  • پرهام ‌
  • شنبه ۱ دی ۹۷

هشتگ امتحانات

خب الان که در خدمتتون هستم، دارم مثل اسب جغرافی میخونم برای اولین امتحان ترم.(اعتراف میکنم اول خواستم یه حیوان دیگه به کار ببرم ولی گفتم اسب شیک تره:))

و خب شاید تو کره ی زمین جغرافی برای هیچ کس به اندازه ی من سخت نباشه. متاسفانه من کلا از همون اول با درسای حفظی به خصوص اولا با اجتماعی و حالا با جغرافی مشکل داشتم و هر چه قدر هم که تلاش کردم یه روشی چیزی پیدا کنم که خوندشون راحت تر بشه، تا الان جواب نداده.(از هر گونه پیشنهاد روش حفظ کردنی استقبال می شودD: )

و این دقیقا برای من بر عکس درسای محاسباتی هست. مثلا من یه هفته هم بشینم فیزیک بخونمو حل کنم هیچی احساس خستگی نمیکنم ولی امان از پنج صفحه درس حفظی:(

 دیگه ببینید چقدر سخت شده کار که دیروز خودم رفتم اینستامو موقت بستم که فقط بشینم درس بخونم:/

پ.ن: واقعا دعا کنید این یکی امتحانو خوب بدم. این امتحان برای من یه طرف و کل امتحانای دیگه یه طرف:))


  • پرهام ‌
  • پنجشنبه ۲۹ آذر ۹۷

علاقه ی موقت یا؟

همه چیز برای من از فیلم Interstellar شروع شد. توی ماه مرداد شروع کردم به دیدن فیلم و به توصیه ی یکی از اعضای فیلم بین(!) خانواده، این فیلم رو دیدم. خب باید اعتراف کنم که در اون زمان به معنای واقعی هیچی از فیلم نفهمیدم و البته این رو به حساب بد بودن فیلم گذاشتم.

گذشت و گذشت تا حدود یک ماه پیش که همون عضو خانواده ی فیلم بین از تهران اومد خونمون. دقیقا یادم نیست که چی شد که بحثمون به کوانتوم و بحث های فیزیکی کشیده شد. و ایشون گفت که یه چند وقتیه که به همراه شوهر( چرا انقدر قایم موشک بازی، اون شخص زنداییم بود:))) شروع کردند به دیدن مستندایی در مورد فیزیک. خب من از همون موقع تحریک شدم به اینکه شروع کنم در مورد مباحث فیزیکی بیش تر از کتاب های درسیمون مطالعه کنم.

یه چرخی زدم و به نظریه ی نسبیت انیشتین رسیدم. "طبق این نطریه زمان برای جسم در حال حرکت کندتر از جسم ساکن میگذرد". همین یه جمله رو خوندم و هنگ کردم. مگه میشه؟؟ مگه داریم؟؟ و به این نتیجه رسیدم که در مورد همین نظریه تحقیق کنم و ببینم اصلا یعنی چه.

حدود سه چهار هفته هر شب بعد از کلی درس خوندن و صرفا از روی علاقه هر چی مطلب در این مورد در نت بود خوندم و میشه گفت تقریبا فهمیدم که چه جوری امکان داره.( از همین تریبون اعلام میکنم اگر کسی کتابی میشناسه که این نظریه رو به زبان نه چندان سخت توضیح میده، زیر این پست اسمش رو بگهD:) و بعد رفتم و دوباره همون فیلمو دیدم، با این تفاوت که این دفعه فهمیدم که در فیلم چی داره میگذره و چه جوری در حالیکه مورفی سال ها پیر شده بود، پدرش فقط یکم ریش در آورده بود، تازه شاید همون در نیاورده بود، یادم نیستD: و فهمیدم کریستوفر نولان عجب شاهکاری خلق کرده:)

و بعد شروع کردم به خواندن مباحث دیگه ی فیزیکی و تا الانیکه که در خدمتتون هستم، علاقم کم نشده که هیچ، با خوندن هر بحث بیشتر به فیزیک علاقه مند میشم. و اتفاقا همین به طرز عجیبی باعث شده از کلاسای فیزیک مدرسمون هم بیشتر لذت ببرم.

حال اینکه این علاقه موقته یا نه، یا اینکه بعدا باعث میشه من همین رشته رو بخونم یا نه بماند، ولی تا الان حسابی به فیزیک و علی الخصوص انیشتین مدیونم که انقدر به من حال دادن.

                                                                                                  


  • جمعه ۲۳ آذر ۹۷

استرس،کلاویه،شروع!

حدود یک هفته ی پیش یه کنسرت آموزشی پیانو داشتیم. از این کنسرت ها معمولا سالی یکی دوبار برامون میذارن تا ترسمون از استیج بریزه. ولی جالبی قضیه این جاس که ترس من نه تنها خیلی کم نشده، بلکه هر دفعه احساس میکنم نسبت به دفعه ی قبلی استرس بیشتری دارم:)) به طوری که این دفعه قشنگ داشتم از استرس میمردم:\ و تازه این در حالی هست که ما از مدت های پیش خبر داشتیم و من خودم از بس آهنگمو تمرین کرده بودم دیگه حالم داشت به هم میخورد، و البته حساب کنید اعضای خانواده دیگه چه مصیبتی کشیدن این چند هفته:)))

خلاصه روز کنسرت حدود دو ساعت قبل از کنسرت رفتیم سالن تا بتونیم قبل از کنسرت هم یه تمرینی با پیانویی که قراره باهاش بزنیم داشته باشیم، و اون دفعه هم خوب زدم قطعم رو. و بعد....

ما رو فرستادن پشت صحنه تا پدر و مادرا بیان تو و دیگه استرس داشت موج میزد تا بچه ها. و جالبیش این بود که کمم نمیاوردیم و همین جور با هم میگفتیمو میخندیدیم که مثلا ما خیلی اوکیم. ولی قشنگ اگه دقت میکردی میشد ببینی که الان همه آرزوشون اینه که یکی بیاد بگه کنسرت لغو شد همه برید خونه هاتون:))

و تازه همه فکر میکردیم که وقتی اجرای خودمون تموم بشه دیگه یکم آروم میشیم ولی به معلوم شد اصلا اینجوری نیست، چون همه مون برای اجرای هم دیگه هم نگران بودیم و خلاصه تا وقتی که اجرای همه تموم شد ما نتونستیم یه نفس راحت بکشیم. خدارو شکر اجرای خودم و اکثر بچه ها خوب دراومد و به شخصه مزد تمرینات وحشتناک و وسواس گونمو گرفتم D:

پ.ن: اعتراف میکنم که تا ساعت یک شب از ذوق اجرام خوابم نبرد D:

در آخر خودتون یه قاب از این چیزی که تعریف میکنمو ببینید:)

#استرس


  • پنجشنبه ۸ آذر ۹۷

شروع

 شروع؛ کلمه ای شاید هیجان انگیز. کلمه ای که باعث تحول های زیادی در طول تاریخ شده. و این کلمه برای من بهتره به صورت «شروع مجدد» به کار بره؛ چون بعد از وبلاگ قبلی تصمیم گرفتم همه چیو پاک کنم؛ قالبو عوض کنم و یه شروع مجدد داشته باشم. وبلاگی با یه حال نو. صفحات مستقل روهم به تدریج و سرصبر اضافه میکنم. 
اسمم هم که روی وبلاگ هست؛ هری:) شاید برای علاقه زیاد به هری پاتر و شاید...
در همین حد کافیه. ممنون که هریو دنبال میکنیدو نظر میدید D:Start

  • سه شنبه ۶ آذر ۹۷
عنوان وبلاگ نام کتابی از ایروینگ استون در مورد زندگی ون‌گوگ که با عنوان "شور زندگی" در ایران ترجمه شده.

 
موضوعات